🌈راوی🌈
زیباییش به قدری بود که هر دو رو مات و مبهوت خودش کرده بود!
آندراس با اینکه مسخره و تحقیر شده بود اما درونش حس عشق و مالکیت طغیان کرده بود!
لوسیفر متوجه ی شیفتگی بی حد و اندازه ی آندراس بود و برای همین رو به لاویسی که با غضب بهشون چشم دوخته بود گفت:
میسپارمش به خودت پسر عزیزم...خودت که میدونی برای من در حد یه اشاره ی کوچیکه نابودی هر کسی که باب میلم پیش نره...اما این جدال شماست و خودتونم مسئولش هستین!
لاویس چند قدمیشون وایساد و آندراس رو برای لحظه ای لمس کردنش به تپش انداخت.
پوزخندی زد و گفت:
این موجود پلید چطور میتونه در حضور شما چنین گستاخی کنه؟!اصلا چرا باید عاشق من باشه وقتی من ازش خوشم نمیاد؟!
آندراس عصبی شد و به سمتش رفت و با پوزخندی پر غرور گفت:
این رو تو تعیین نمیکنی کوچولوی زیبا!
لاویس عصبی دست هاش رو مشت کرد و خواست مشتی بهش بزنه که مشتش رو گرفت و لبخندی زد و گفت:
حتی اگه وحشی و سرکش باشی و هزاران بار بگی که ازم متنفری...
یه سانتی صورتش لب زد:
در تصاحب منی!
لاویس حرصی مشتش رو از حصار انگشت هاش بیرون کشید و هولش داد و گفت:
برو پی کارت...من سرور خودمم و نیازی به صاحب ندارم...فهمیدی؟!
