🆚144👹

83 11 0
                                    


💠رازیل💠

بعد از اون اتفاق هولناک وقتی چشم باز کردم توی آغوش گرم لوسیفر بودمـ

لحنش اروم بود و سعی داشت آرومم کنه و این حالتش باعث شده بود که بیشتر از قبل عاشقش بشم.

روی موهام رو بدون مکثی نوازش میکرد.
زمزمه وار باهام حرف میزد.
سرم روی سینه اش بود.

دست ظریفم رو گرفت و میون انگشت های کلفتش فشرد و گفت:
وقتی خطری تهدیدت کرد...

ضربه ای یا انگشت به شقیقه ام زدو ادامه داد:
فقط کافیه توی ذهنت اسمم رو بخونی و بعدش خودم رو میرسونم پیشت...باشه محبوبم؟!

لبخند معصومی زدم که روی پیشونیم رو بوسید و گفت:
دیگه که نمیترسی...میترسی؟!

با لبای آویزون لب زدم:
از تنهایی میترسم اما وقتی کنارمی از هیچ چیزی نمیترسم!

تو گلویی خندید و از چونه ام گرفت و گفت:
پس دیگه نمیزارم معشوقه ی زیبام از کنارم حتی برای خواب و استحمام دور بشه...هوم؟!

لبخندم تشدید شد و با ذوقی لب زدم:
اینکه همیشه حواست به منه بهم حس روشنی میده و نه تاریکی و خفگی!

لبخندی زد که حتی چشاش هم کشیده شد و گفت:
جایگاه ملکه ی این قصر و بهت ندادم که کسی بتونه حقیرت کنه...مطمئن باش هر کسی چه همخون و چه ناهمخون تاوان این بی حرمتی ها رو پس میده زیبای لوسیفر!

آخر حرفش لباش رو روی لبام گذاشت و کام عمیقی ازشون گرفت.

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now