👹آگارس👹
نمیتونستم براش صبر کنم.
اولین بارمون رو که به یاد میارم خشمی درون وجودم شعله میکشه.
از دست خودم عصبی بودم بابت کاری که با این جسم بهشتین کردم.
میون بوسیدن گردن بلورینش به آهستگی خودم رو واردش کردم که دست های ظریفش رو روی شونه ام گذاشت و بغلم کرد و نالید و با چشای دریایی که حالا مواج شده بود بهم چشم دوخت و لب زد:
آییی...انگاری عادت...اوممم...کردن به تو...آههه...کار من نیست...
خندیدم و روی قفسه ی سینه اش و ترقوه ی باریک و ظریفش رو بوسیدم و ضربه ای توش زدم و لب زدم:
داغی بدنت که یه چیز دیگه ای میگه فرشته کوچولوی من!
وقتی ضربه ی دیگه ای توش زدم جیغ خفه کشید و اخمی کرد و از بازوم چنگی گرفت و لب زد:
آگارس...آی...آه...نفس...
لبخندی به بی قراریش زدم و روی گلوش بوسه ای کاشتم و روی صورت غرق در اشکش دست کشیدم و لب زدم:
جانم...وجود آگارس...بس که کوچولویی هیولایی مثه من برات جز درد چیزی نداره!
با چشای خمارش لبخندی زد و چشمک شیطونی زد و زمزمه وار نزدیک لبم لب زد:
میتونم فکرت رو بخونم که چرا داری اینقدر آروم پیش میری...میخوای توم بیای عزیزم؟!
لبخند شیطونی متقابلا زدم و لباش رو شکار کردم.
تنها با همین بوسه داغ عطر گلبرگ های سرخ به مشامم رسید و نشون از به اوج رسیدنش میداد.
تو گلویی خندیدم و بوسه هام رو از گردنش تا سینه هاش رسوندم که بدنش منقبض شد و وقتی دیواره ی سوراخش دور عضوم تنگ شد چشام رو با لذت بستم و گرمای زیادی بین صورتم و پایین تنه ام پخش شد و با ناله ی بلندی کام شدم!
صدای خنده های شیرین و پر از نازش میون این همه لذتی که چشیده بودم نهایت آرامش بود.
لبخندی زدم و نزاشتم بیشتر با این ملودی زیبا مات و مبهوتم بکنه و لباس رو شکار کردم.
