💠رازیل💠
هاله ی سیاهی که نزدیک لوسیفر با اون هم کلام شده بود لرزی به بدنم مینداخت و برای همین چشام رو بستم تا نبینمش.
شاید هر چی بیشتر ازش میترسیدی بیشتر کابوست میشد!
میخواستم قوی باشم اما نمیتونستم!
من نمیتونستم با قدرت های ماورایی رقابتی کنم!
با وردی که لوسیفر به زبون آورد همه چیز به حالت طبیعی برگشت.
با اشک هایی که روی صورتم میچکید به لوسیفر خیره شدم که برگشت سمتم و خیره به چشام لب زد:
کسی که لایق این میشه که فرزند شیطان رو به دنیا بیاره مطمئنا از تموم امتحان های لیاقت و ارزش شیطان بزرگ گذشته و شایستگی مادره یکی از فرزندان شیطان بزرگ بودن رو داره...پس برای لوسیفر عزیزه...
بهم نزدیک شد و خیره به چشای ترسیده ام لب زد:
بعد از گابریل فکر میکردم کسی نمیتونه کنارم بمونه و زندگیم رو رنگین کنه...
پس اون موجود عجیب بخاطر همین ارزشم رو پایین آورد و گفت لوسیفر من رو میون معشوقه هاش کوچیک میبینه چون اصالتم چیزی غیر از فرشته و شیطانه!
خم شد روم و خیره به چشام لب زد:
اما تو با وجود کوچیک بودنت توی این دنیای ماورایی...
لب روی لبام گذاشت و لب زد:
لوسیفر رو عاشق کردی!
با شنیدن حرفش بی اختیار دلم آروم شد و لبخندی روی لبام نشست که لبخندی زد و از چونه ام گرفت و فشرد و لب زد:
مثه اینکه الف کوچولوی لوسیفر از اینکه بهترین لوسیفر باشه لذت میبره!
دست هام رو قاب صورتش کردم.
لوسیفر آروم بود و قصد عشق ورزدن داشت.
پس جرعت پیدا کردم و لبام رو به لباش چسبوندم و داغی آتشین لباش و نفس هاش رو به جون خریدم که تو گلویی خندید و عین شکارچی که به طعمه اش رسیده باشه لبام رو شکار کرد و بلعید!
