🆚22👹

225 32 2
                                    

🌈راوی🌈

حوصله ی درد دادن و درد دیدن نداشت.
یک بار ضربه زدن به معشوق دو بار ضربه میشد و روی قلبت مینشست!
پاسخ هر ضربه دو برابر میشد و در هم میشکستت!

آروم روی تخت دراز کشید.
رازیل خوشحال از گوش دادن حرفش و اطاعت کردن ازش کنارش نشست.
آروم شروع کرد به نوازش کردن عضلاتی که محکم و سخت بود و در شرایط سخت به سفت ترین حالت ممکنش درمیومد!

از نوک انگشت پا سریع کرد.
لوسیفر عاشق این آرامشی بود که از نوازش و ماساژ های ریز و درشت دست های ظریف معشوقه و سوگلیش میگرفت و دریافت میکرد!

رفته رفته نوازش و ماساژ و نیشگون نیشگون گرفتن پوست و عضله هاش رو به روی شکم و سینه هاش رسوند.
لوسیفر مست شده چشم بسته بود و به هیچ چیزی جز آرامشی که از وجود رازیل میگرفت فکر نمیکرد!
وقتی به روی گردنش رسید نوک انگشتش رو با شیطنت خاص خودش روی طول گردنش کشید.
لوسیفر متوجه اش شد.
به قدری بدنش خوش تراش و تک بود که هر کسی رو در نگاه اول فریب بده و چه برسه به کسی که به عنوان هم بسترش معجزه ی با اون کامل شدن رو به چشم دیده بود!

از مچ دستش که گرفت رازیل ترسیده به حرکت موند.
عاشق این شیفتگیش بود و بوسیدنی تر میکرد خودش رو برای اربابش!
دست رو سمت لبای آغشته به آتیشش برد و نرم بوسید.
رازیل متحیر لبخند زد.
لوسیفر لبخندش رو میون چشم های بسته دید و لبخندی روی لباش نشست که از چشم رازیل دور نموند.
درد میداد و شکنجه اش میکرد اما در مواقع عشق بازی کسی باهاش برابری نمیکرد و معشوق رو تمام و کمال برای خودش میکرد!

وقتی لوسیفر بوسه های دیگه ای روی انگشت های معشوقه ی زیبا و نحیفش نشوند رازیل بی اختیار لباش به خنده شکفته شد.
لوسیفر لبخند زد از شنیدن شادی و رضایت شاهزاده ی نایابش!

رازیل هم خم شد و لب روی انگشت های درشت و تو پر و قدرتمندش گذاشت و بوسید.
لوسیفر چشم باز کرد و با چشای دلبرا و همیشه کشیده و خمارش که تا به حال نظیرش رو جایی ندیده بود چشم تو چشم شد.
بدون لب باز کردن صدای ذهن رو به گوشش رسوند:
قراره به عنوان ملکه ی قصر من تاجی بر سر بزاری...بزودی قراره یکی از ولیعهد های من درون وجودت شکل بگیره!

خاص بود و همین باعث شد لوسیفر انتخابش کنه!
تنها شاهزاده ی الفی که همانند جنس های مخالفش توانایی به دنیا آوردن بچه ای رو داشت و لوسیفر برای ساختن و تشکیل خانواده ای بزرگ بهش احتیاج داشت و برای همین یه قصر آوردش اما کسی چه میدونست که یهو دل میبنده و اسیر تموم وجودش میشه؟!

🆚competition with the devil👹Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz