🆚74👹

137 19 1
                                        

👹آگارس👹

گشتی به اطراف قصر زدم.
همه چیز درست سر جاش بود و تموم سربازها و خدمه و محافظ های فصر درست کار میکردن و خطر یا دشمن و یا جاسوسی اون اطراف نبود!

وقتی به نزدیکی قصر رسیدم بوی خطر رو حس کردم.
بوی پدر بود!
بوی ترس هم همراهش بود که با استشمام بوی گل رز نفس توی سینه ام دود شد و تنها پلک هام رو روی هم گذاشتم و وقتی به اتاق رسیدم ندیدم چجوری هانیل رو درآغوش گرفتم و تنها برخورد آتشی از جنس اهریمن به پشتم بود که متوجه ی عمق فاجعه شدم!

درد عظیمی داشت اما نه برای منی که پرورش یافته ی جهنم بودم!
به چشای ترسیده ی فرشته کوچولوم چشم دوختم و خطاب به لوسیفر لب زدم:
هر مجازاتی که میخوای برای اتفاقی که افتاده در نظر بگیری رو پای پسر شیطان بنویس!

لوسیفر پوزخندی با نفرت زد و گفت:
مثه اینکه قوانین قصر رو فراموش کردی پسر آتش...هیچ بی گناهی به جای گناهکار محکوم نمیشه!

با وجود دردی که توی پشتم بود و خونی که از بدنم جاری میشد با حرص برگشتم سمتش و لب زدم:
مثه اینکه یادت رفته لوسیفر...

لبخندی هشدارگونه زدم و گفتم:
گفته بودم کسی حق نداره به عروس من دست بزنه جز خودم...اگه مجازاتی هم باشه خودم براش تعیین میکنم!

نگاه بدی بهم کرد و یه آن از اتاق رفت.
خب لوسیفر پسرش رو خوب میشناخت که بحث و مقاومتی نمیکرد!
میدونست چقدر غد و لجبازم و حذف حرف خودمه و بس.

بوی آندراس رو توی اتاق احساس کردم و نشون میداد خیلی وقت نمیشه که رفته.
قطعا میدونست نمیخوام موقع توبیخ فرشته ام توی اتاق باشه.

پسرکمون رو که معلوم بود شجاعتش به کسی جز من نرفته با اشاره ی انگشتم به سمت تختش هدایت کردم.
هانیل اشک میریخت و میلرزید.
وقتی به سمتش گام برداشتم یه گام به عقب رفت و گفت:
خواهش میکنم بزار بهت توضیح بدم...

بخاطر کار احمقانه ای که کرده بود نمیتونستم ببخشمش.

🆚competition with the devil👹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora