🌈راوی🌈
قطعا آندراس از این قدرت طلبی لذت میبرد.
دیدن جاه طلبی و سلطه گر بودنش با وجود ظرافتی که توی ظاهرش بود لبخندی روی لباش میساخت.بدون توجه به حضور لوسیفر بهش نزدیک و نزدیک تر شد و دست پشت کمرش گذاشت و به خودش چسبوندش که لاویس تکونی خورد اما قبل اینکه بخواد با مشت توی سینه ی ستربش بزنه از دستش گرفت و پشتش روی کمرش قفل کرد و با پوزخندی لب زد:
هر چی سرکش تر باشی بازی کردن باهات بیشتر بهم خوش میگذره کوچولوی من!لوسیفر پوزخندی روی لباش نشست.
میدونست لاویس عین جوونی های خودشه و حتی درمیون عشق هم زور ببینه قانع نمیشه چه برسه به اینکه عشقی در کار نباشه!لاویس حرصی و بدون معذب شدن به اون نزدیکی لب زد:
بهتره فاصله ات رو حفظ کنی وگرنه قول نمیدم آتیشت نزنم...آندراس اخمی میون لبخندهاش کرد و گفت:
پسر آتش رو از آتش میترسونی؟!یهو کل بدنش رو توی آتشی شعله وار کرد و عین هاله ای دور تا دور بدنش رو گرفت.
لاویس نگران سوختن پوستش بود و خب از نزدیکی بهش فهمیده بود دورگه ی شیطان و فرشته هست و میتونه خیلی خطرناک تر از یه دورگه ی شیطان و الف باشه!وقتی بوی ترس به مشام آندراس رسید خندید و سرش رو خم کرد و خیره به لبای معشوقه ی وحشیش لب زد:
وقتی همه چیز به واقعیتش برسه تنها بوسه ای از این لب ها عین مهری میشه پای سند عشقمون!