🆚47👹

167 23 0
                                        


👼هانیل👼

با بغض نگاهش کردم و گفتم:
آگارس لطفا...

بوسه هاش سمت گردنم رفت و لب زد:
این کمترین کاریه که در قبال همسرت میتونی انجام بدی!

دیگه چیزی نگفتم که لبخندی زد و روی لبام رو بوسید و گفت:
خیلی خوبه که فعلا نمیتونی ذهن من رو بخونی...یه شوخی بود...قرار نیست دیگه هیچ وقت اذیتت کنم فرشته ی من!

لبخندی با عشقی که توی وجودم هر لحظه بیشتر جوونه میزد زدم و از دو طرف صورتش گرفتم و گفتم:
میخوام یه چیزی بهت بگم...

تو گلویی خندید و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گفت:
با اینکه میدونم اما بگو میخوام از زبونت بشنوم مو طلاییم!

خیره به چشایی که اوایل خیلی برام وحشتناک جلوه میکرد و حالا جز مهربونی و عشق چیزی توشون نمایان نبود لب زدم:
دوستت دارم...

روی صورتش رو با انگشت هام نوازش کردم و ادامه دادم:
دوستت دارم آگارس!

خندید و کل اتاق به یکباره پر از شعله های آتش شد و با چشای به رنگ آتش لب زد:
به جمع گناهکاران جهنمی خوش اومدی ملکه ی من!

خندیدم و با لبخندی پر از حس های جدید و خوب لب زدم:
حتی شیطان صفت ترین و هیولا ترین شخصیت های جهان هم نیاز به عشق دارن...عشق همون چیزیه که هر جنگ و خشمی با وجودش فروکش میکنه و تموم میشه!

🆚competition with the devil👹Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin