💠رازیل💠
چیزی که میدیدم قابل درک و باور نبود.
پسر کوچولوم قد کشیده بود و موهای طلاییش بلند شده بود و چشای هفت رنگش پر از معنا بود و پوست سفیدش حسابی به چشم میخورد!جای جای صورتش رو نوازش کردم.
اشک هام بی اختیار چکید.
لبخندی زد و دستش رو سمت صورتم آورد و نوازش وار از روی صورتم پس زد و گفت:
قربون مادر خوشگلم بشم...اصلا مگه خوشگل تر از تو هم هست...اشک هات خیلی درخشانه...دست روی پلک هام کشید و گفت:
چرا اینقدر ظریفی؟!یعنی این ظرافتم رو از تو دارم؟!لباش رو نزدیک تر آورد و روی پیشونیم رو بوسید و بغلم کرد و گفت:
خیلی دوستت دارم مادر...نمیتونم صبر کنم برای اینکه کنارت نفس بکشم و همیشه و هر روز بغلت کنم!بغلش کردم.
بوسیدمش و روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
عزیزکم...پسرکم...نمیدونی چقدر برام عزیزی...نمیدونم اصلا چجوری بعد این دیدار میتونم نفس بکشم...کمی سرم رو عقب کشیدم و معصومانه گفتم:
میشه همیشه ببینمت؟!دست لوسیفر روی شونه ام نشست و لب زد:
هر وقت که بخوای میزارم ببینیش!با ذوق توی بغلش فرو رفتم و لب زدم:
خیلی خوشحالم لوسیفر من...اصلا دیگه هیچی از این دنیا نمیخوام...دیگه بهونه ی هیچی رو نمیگیرم...من فقط دیدن پسرکم برام مهمه...انگشت روی لبام گذاشت و لب زد:
شیششش...یه آن دستش رو جلوی صورتم گرفت و چیزی رو زمزمه کرد.
میدونستم داره کاری میکنه که قدرت دیدنش رو نداشته باشم.
وقتی دستش از روی صورتم کنار رفت دیگه نبود!
با بغض به جای خالیش نگاه کردم.
دستش رو پشت کمرم گذاشت و از چونه ام گرفت و نزدیک لبام لب زد:
میدونی که حق نداری چیزی رو بیشتر از ارباب قلبت دوست داشته باشی؟!هوم؟!با ترس توی چشای سلطه گر مقابلم چشم دوختم و سری تکون دادم و گفتم:
می...میدونم...یه آن لباش روی لبام نشست و تشنه وارانه شروع به بوسیدن کرد و داغی لباش وجودم رو سوزوند!
![](https://img.wattpad.com/cover/296745923-288-k32480.jpg)