🆚172👹

69 3 0
                                        

🆚راوی🆚

آندراس مات و مبهوت به چشای یار خیره بود و منتظر ادامه حرف هاش بود.

لاویس دستش رو از روی صورتش سمت شونه هاش برد.
آندراس مست نوازش های ظریف ملکه ی قلبش شده بود.

وقتی لباش رو نزدیک گوشش حس کرد لبخندی روی لباش نشست.

لاویس اما با لبخند زیرکی بهش خیره بود و دم گوشش به نرمی لب زد:
اما من پسر لوسیفرم...از آتیش نگاهت ترسی ندارم...برای به دست آوردنم باید این جهان رو به آتش بکشی...هوم؟!

آندراس دستش رو میون تارهای طلایی رنگش فرو برد و با لبخندی لی زد:
اگه به غیر این کردم باید به عشقم شک کنی نیمه ی جونم!

خندید و راه نفس آندراس رو بست با صدای طنین نواز خنده هاش.

دلش بوسیدن اون لبای خندون رو میطلبید.

با چشای خمار بهش خیره بود.
چرا نباید حسش کنه؟!
مگه نه اینکه برای اونه؟!

از دو طرف صورتش گرفت و یه آن لباش رو به لباش رسوند.
لبای ظریف و مخملیش رو بلعید و مکید و بوسید.

لاویس اما توی شوک بود!
میخواست بازیش بده اما انگار خودش باخت داده بود!

لباش که روی لباش حرکت میکرد بی اراده و سست شده بود!
دیگه نمیتونست هیچ کدوم از افکارش رو مرتب کنه!

شاید بیشتر دلش میخواست بوسیده بشه تا لجبازی کنه!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now