🆚111👹

89 11 0
                                        

🆚راوی🆚

آندراس دستش رو پشت کمرش گذاشت که ازش دور نشه و خم شد روش و خندون لب زد:
من رو مردن نترسون عزیزم...همونطور که تو فرزند شیطان...من هم از همون جنسم و همونقدر خطرناک!

لاویس عصبی خواست مشتی به صورتش بزنه که آندراس توی هوا گرفتش و گفت:
نمیدونی عصبی میشی چقدر خوشگل تر میشی عزیزم!

جیغی زد و گفت:
اصلا میفهمی تو...من عموی توام عوضی پس فطرت؟!

خندید به حرفش و قهقه زد و گفت:
خیلی بامزه بود...مگه برای جنس آتش چیزی که حرام و خطاست شیرین تر نیست؟!

لاویس که به جنون رسیده بود لب زد:
ولم کن تا پدرم رو صدا نکردم...هر چند میدونم همینجاست و داره نگاهمون میکنه...

میون حرفش بود که یهو آگارس پیداش شد!
بهشون نزدیک شد.
لاویس اخمی کرد و دست به سینه نگاهش کرد و گفت:
میدونی که باید جلوی پسر ابلحت رو بگیری آگارس...وگرنه قول نمیدم خونش رو نریزم!

لبخند کجی به برادر زیبا و ستودنیش زد.
برخلاف ظاهرش درونش از جنس آتش بود قطعا با این زبون تند و تیزش!

از بازوی درشت پسرش گرفت.
آندراس فکر کرد که میخواد به عقب بکشتش اما آگارس محکم بازوش رو فشرد و گفت:
پسر من دست روی هر چیزی که میزاره قطعا براش مهم ترین هست و لایق به دست آوردنش هم هست...

لاویس پوزخندی زد و گفت:
خیلی به پسرت امیدوار نباش...اونی که باید قبول کنه این رابطه ی بی خاصیت رو منم نه پسرت...فهمیدی برادر؟!

آندراس محو محبت یکباره ی آگارس بود.
فکر نمیکرد بتونه تا این حد مهربون باشه!
یعنی مادرش راست میگفت؟!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now