ساعت کاری تموم شد وهمه در حال ترک کارخونه بودن.
بدون در زدن وارد اتاقش شدم.
جلوش 6.5پوشه باز بود وسخت مشغول بررسی بود.
نگاهی بهم کرد وگفت:چشمات که کوره دستتم درد میکنه؟
باغیض وخشم نگاش کردم.
کارن-چیه؟یه چیزم بدهکار شدم؟ببخشید در نزدم.
-خواهش میکنم.
به زور جلوی خنده اش رو گرفت وسر تاسفی تکون داد وگفت:خوب..چیکار داشتی اینجوری اومدی تو؟
اه راست میگه واسه چی اینجوری اومدم؟چرایادم نمیاد.
-یادم نمیاد.
بلند زد زیرخنده.
کارن-خداییش نوبری...چشم اونجوری..دست اونجوری..الانم که حافظه اینجوری...
وباز خندید.
-هرهر..نترکی انقدرمیخندی ..
کارن-هی دوشیزه رادمهر با رییست درست صحبت کن.
-اگه نکنم چی؟
یادم اومد سریع گفتم:اهان یادم اومد فردادوشنبه است وکلاس ویالنم شروع میشه...ویالون من یادتون نره.خدانگهدار.
واومدم بیرون.
به سمت خونه راه افتادم که ماشینی پشت سرم بوق زد.
اهمیتی ندادم وبه راهم ادامه دادم که صدایی گفت:دوشیزه رادمهر.
برگشتم.خودش بود.کارن نیک فر که با دیدنش تو اون ماشین دوست داشتم کله شو بکنم.
تو یه ماشین نو وشیک وگرون قیمت جدید نشسته بود.
با غیض نگاش کردم که گفت:بیا بالا برسونمت.
-نیازی نیست پا دارم.
خندید وگفت:بله پا داری ولی وقتی چشم نداشته پاشی پا به چه دردی میخوره.
کیفم رو بالا گرفتم وشیشه پنجره باز ماشینش کوبیدم تو سرش که اخم غلیظی کرد وکیفم رو گرفت ومنم کیف رو محکم گرفتم که با یه حرکت از دستم بیرون کشیدش.
نه اینکه من شل گرفته باشمااا..اقا زیادی خر زور بود.
کیفم رو پرت کرد صندلی عقب ماشینش وبا اخم تو اینه ماشین موهاش رو کمی مرتب کردوگفت:خیلی پرو وبی تربیتی ولی اشکالی نداره..بنده تخصصم تو کوتاه کردن زبون دختربچه های زبون درازی مثله توه..بازی بدی رو شروع کردی جوجه طلایی.
-جوجه طلایی عمته.
کارن-نچ اون نیس..به اون صفتی کمتر از حمال نمیچسبه...جوجه طلایی تویی.
خنده ام گرفت.
-کیفم رو بده.
کارن-بگو بزرگ ترت بیاد بگیره.
وگازش رو گرفت ورفت.
خیلی پیش رفت وبعد دنده عقب گرفت وجلوی پام ایستاد وگفت:راستی..این رو نشونت دادم؟
وبرگه ی توافق نامه مونو جلوم گرفت.با دقت نگاه کردم.واای وااای خاک بر سرت کنن بهار تو ته یه برگه اچار رو امضا کردی که بالاش کلا خالیه واین...این مردک مزخرف.
باز خوندم.
چندخط به توافقمون اضافه شده بود.
"این خانوم در مدت1سال با تخفیف دو هفته ای موظف به کار کردن در شرکت من به عنوان منشی وانجام همه کارهای مربوط به منشی ونقش ابدارچی شخصی اینجانب یعنی"کارن نیک فر"را برعهده دارد.هرگونه کم کاری وشانه خالی کردن از وظایف منشی گری وابدارچی شخصی بودن علاوه بر شکایت برای تصادف شکایت وزارت کار را هم به همراه دارد"
با مشت کوبیدم به سقف ماشینش وشیرجه رفتم برگه رو از دستش بگیرم که سریع وفرز برگه رو عقب کشید وبا قیافه ولبخند شیطونی دستش رو به نشونه نه جلوی صورتم تکون داد وگفت:فردا راس ساعت5سرکلاس میبینمت دوشیزه رادمهر و..اوه میدونم تو بیمارستان چارلز کار میکنی ...دیگه از توانایی های یه دکتراسم ورسم داره دیگه... امار هرکی رو بخواد زود در میاره.از همه ی شیفت های کاریت باخبرم پس از پس فردا توشرکت میبینمت..خودت مثل بچه ادم خلاف شیفت بیمارستانت بیا وگرنه با پلیس میام دنبالت...مراقب خودت باش دوشیزه رادمهر..فعلا
لبخند ژکوندی زد وابروهاشو چند بار بالا وپایین انداخت وگازش رو گرفت وبا سرعت300تا رفت.
پاهامو کوبیدم زمین ودادزدم:دنیا همیشه اینجوری نمیچرخه..نیک فر...وایستا وببین..نوبت منم میشه.اه.
با اعصابی خورد رفتم خونه ومستقیم رفتم تو اتاقم.
بالاخره فردا شد وساعت کلاس ویالون من.
بی حال به سمت کلاس ویالون رفتم ولی جلوی در به خودم گفتم:تو باید قوی باشی بهار..نذار ضعفتو ببینه..قوی باش تا روزی که نوبت تلافی تو بشه..
لبخندی زدم وبا قدرت واعتماد به نفس وارد شدم.
بعد از سلام وعلیک با اسمیت گفت استاد تو کلاس منتظرمه.
به کلاس نزدیک شدم.
اروم در رو باز کردم.
پشت به در داشت ویالون میزد.
وااااااای خدای من...فوق العاده میزد.هر چند اخلاق وتربیت نداشت ولی از حق نگذرم محشر میزد..با تبحر وتوان..صدای ارامش بخش ویالون باعث شد همونجوری ایستاده جلوی در چشمامو ببندم وبرم تو حس ارامش.
چند دقیقه ای گذشت که دیگه نزد.
چشمم رو باز کردم هنوز پشتش به من بود.پس من رو ندیده بود.
برخلاف انتظارم گفت:قراره تا فردا صبح همونجا بایستی دوشیزه رادمهر؟
با تعجب نگاش کردم که برگشت سمتم ار نگاهم لبخندی مردونه وسنگین زد وگفت:چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنی؟
-پشتتون به من بود چجوری...
کارن-از عطرت..خیلیه خوب...بهتره بیای داخل.
اما من که عطر نزدم.
در رو بستم و رفتم داخل.
ویالون رو به سمتم گرفت وگفت:میپسندی؟
با ذوق ویالون رو ازش گرفتم که کاملا مشخص بود نوه وبرق میزد.
با ذوق گفتم:بله..خیلی خوشگله.
مردونه وبا جدیت شروع کرد به اموزش دادن.واقعا تو کارش ماهر بود واین باعث میشد کمتر در مقابلش جبهه بگیرم وبه حرفاش گوش کنم.
کارن یه دفعه بلند زد زیر خنده.
با تعجب نگاش کردم که گفت:با شناختی که تو این مدت ازت پیدا کردم اصلا این جور حرف گوش کن بودن وسکوت وتایید کردن بدون جبهه گرفتن بهت نمیاد...مخصوصا با اخرین بحث دیروزمون انتظار دیگه ای ازت داشتم
چشمامو تنگ کردم وگفتم:تو اینکه دوست دارم سر به تنت نباشه شکی نیست ومطمین باش کارت رو تلافی میکنم جناب نیک فر..مطمین باش..اون روز دیر نیس...ولی چه کنم که برخلاف تربیت واخلاقت که صفره..چشماتم که اصلا نمیبینه واینکه یه ادم فرصت طلب وسو استفاده گر هستی...ای میشه گفت خوب ویالون میزنی.
خندید.
دست به سینه نگام کرد وگفت:چندوقته اومدی اینجا؟تنها اومدی یا...؟؟
-3سالی میشه..با پدر ومادر وبرادرم اومدم.
سوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم.
-چرا اسمتون کارنه؟
کارن-چطور؟چرا نداره..
-نه اخه منظورم اینه که ایرانی نیست.
لبخندی زد وگفت: دورگه ام..پدرم ایرانیه که از فامیلی نیک فر کاملا مشخصه..ومادرم خارجیه که کارن رو توجیه میکنه...البته کارن یه ریشه ایرانی قدیمی هم داره
لبخندی زدم وبرای اولین بار بدون لحن تند بایه خرده لطافت گفتم:اخی چه قشنگ...کارن یعنی چی؟
لبخندی زد وگفت:کارن یعنی شجاع ودلیر.
لبخندی زدم وبا ذوق گفتم:بهارم یعنی شادابی..طراورت..شیطنت..زیبایی..
بالبخند نگام کرد واروم گفت:که همه خصوصیاتش رو داری..طراوت..شیطنت..زیبایی..
همونجور خیره نگاهم کرد.
جدی شدم ولبخندمو جمع کردم وگفتم:ادامه نمیدیم؟
سریع لبخندش رو جمع کرد وبه ساعتش نگاهی کرد وگفت:ساعت 5دقیقه به8..نه دیگه ادامه نمیدیم.. خسته نباشین..فردا صبح شرکت میبینمت
-هه یادم نرفته دیروز برگشت بایه ماشین نو رفتیاااا..باشه جناب تلافی همه اینا رو سرت در میارم هم تو میدونی که به این پول نیاز نداری هم من...
فقط خندید.
اخم تندی بهش کردم.
ویالون عزیز دلمو برداشتم وداخل کیفش گذاشتم که گفت:دیر وقته می رسونمت..
با تندی گفتم:نه ممنون میان دنبالم.
کارن-کیفت
سریع نگاش کردم..اخی کیفم اصلا یادم رفته بود.
بدون حرفی ازش گرفتم.
خداحافظی گفتم وخارج شدم.
قرار بود ارمان بیاد دنبالم.
رفتم پایین دیدم هست.
سریع سوار ماشین شدم.
-سلام بر داداش ارمان خر خودم..چطوری؟
ارمان-کی قراره تو تربیت بشی خدا میدونه..
براش زبون درازی کردم که چشمم خورد به در اموزشگاه که کارن ایستاد بود وبا پوزخند خاصی نگاهمون میکرد.
واه خله؟
بی تفاوت نگاش کردم.
که ماشین حرکت کرد ورفتیم.
ESTÁS LEYENDO
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...