هه محال ترین محال ممکن این بود که قبولم کنن.
خودم کردم که لعنت برخودم باد.
بااون لباس خونیم..دیر کردنم..هه پرونده عالیم.
نفس عمیقمو با صدادادم بیرون.
بیحال ودرمونده روی صندلی نزدیکم نشستم.
به کار اموزهای دیگه نگاه کردم که با استرس منتظر نتیجه بودن.
هه نتیجه من که مشخص بود.
در باز شد وکارن بیرون اومد.
بلندهم نشدم..فقط زل زدم به قیافه جدی،عصبی واخموش..
زل زد بهم.
کاراموزهارفتن سمتش تا نتیجه رو بپرسن درحالیکه نگاه خیره اش رو من بود فقط دستش رو بالا اورد وگفت:هیچی مشخص نیست..هیچی..
وامد سمتم.
بالا سرم وایستاد وخشن گفت:این دقیقا چه وضعی بود؟
سرم رو پایین انداختم ونگاش نکردم.
همیشه اینکه یکی اینجوری مواخذه ام میکرداز صدتا درد برام بد تر بود.
کارن- لباس خونی..دیر کردن.. بهار..این چه وضعشه؟جواب منو بده.
نگاه مظلومم رو دوختم بهش.
با صدایی که میلرزید وواضح بغض داشت گفتم:یه چیز دیگه ای هم هست که میخوام قبل از اینکه گزاشش رو بهت بدن وبقیه بهت بگن..خودم بهت بگم..بعد میتونی کلی مواخذه ام کنی..
کنجکاوانه و عمیق نگام کرد.
درحالیکه با انگشتام بازی میکردم گفتم:یه بیمار بد حال اوردن..پرستار بخش نبود..بهش مسکن زدم وبه عنوان یه پرستار کمکش کردم واسه همین لباسم اینجوریه ودیر کردم و..
زل زدم بهش ودرحالیکه قطره اشکم از یه چشمم پایین میومد لبخند زوری زدم وگفتم:یه قانون شکنی دیگه تو بیمارستان مرکزی..یه پرستار کار اموز حق چنین کاری رو نداشت ولی..
کلافه ومشوش گفت:بهااار..بهار...بهار...من چجوری جمع کنم اینا رو؟؟
وکنارم نشست.
نگاش کردم وگفتم:نکن..جمعش نکن..
دستاشو گذاشت دو طرف صورتم وصورتم رو قاب گرفت که سریع گفتم:کارن نگامون میکنن..
عصبی گفت:به درک که نگاه میکنن..زنمی..
زل زدم تو چشماش.
زنم؟چه واژه قشنگ وغریبی.
غریب واسه من موقتی.
زن کارن بودن قشنگ ترین اتفاق زندگیم بود که هیچ وقت اتفاق نمیوفتاد.
-اوناهم که داخلن میدونن؟
گیج گفت:چی رو؟؟
-اینکه زنتم..
کارن-نه.. تا حالاندیده بودمشون..اولین باره
-خوبه..دوست ندارم باهمه این اتفاقات به چشم زن دکتر نیک فر نگام کنن..دوست دارم به چشم یه پرستار ساده نگام کنن....
انگشتش رو روی اشکام کشید وپاکشون کرد وناراحت گفت:پرستار ساده خراب کار من..نمیتونم کاری برات بکنم..اینا رو حتی یه بارم ندیدم..دیدی که.. به تندی که با تو حرف زدن..بامنم همونجور حرف زدن..ولی..
خواستم چیزی بگم که سریع گفت:بذار حرفم رو بزنم..ببخش کمکی از دستم برنمیاد..ولی این از چیزی که تو هستی کم نمیکنه..یه فرشته که تو اوج سوتی ها وخراب کاری هاش به دیگران کمک میکنه..
خندیدم.
لبخندی زد وگفت:خوب میدونم که ممکن بود هر اتفاقی برای اون بیمار بیوفته..ولی تو این اجازه رو ندادی..این بسه..
لبخندی زدم.
پیشونیم رو بوسید.
لبخندی زد وگفت:باید برم..
سرمو تکون دادم.
بلند شد ودوباره رفت تو همون اتاق.
کاراموزا با چشماشون داشتن میخوردنم...خوب چیه؟فضولا..اقامونه
نیم ساعتی گذشت که کارن اومد بیرون وگفت:بفرمایین داخل..
همه رفتیم داخل وبه خط جلوی میزشون ایستادیم.
حالا بیشتر به چهره هاشون دقت کردم..مرد کچل..قد کوتاه وخانومی براخلاف مرد فوق العاده قد بلند وچهارشونه..باموهایی که به شرابی میزد..
هردو سنشون حدود40بود.
مرده به پرونده نگاهی انداخت وپرونده رو داد به زنه.
هر دو اخمو وجدی.
خانومه-خانوم لانااسمیت..
یکی از کار اموزا گفت:بله..
خانومه-تو امتحان پرستاری رد شدی..
دختره دستش رو روی صورتش گذاشت.
خانومه پرونده رو سمت کارن گرفت.
کارن به پرونده نگاهی کرد وگفت:خانوم اسمیت متاسفانه همکاری شما با بیمارستان ما ادامه نخواهد داشت.
هه همین اتفاقی که قرار بود برای من بیوفته.
دختره با گریه دوید ورفت بیرون.
اما من گریه نمیکنم.
محکم میپذیرم.
شاید یه روزی اینا میفهمیدن من نامزد کارنم..یا اصلا کار اموزا که میدونن نباید ابروی کارن رو میبردم.
نباید خودم رو خورد میکردم..
من محکمم..کار اشتباهی نکردم که بابتش ناراحت باشم.
من حتی امتحان هم ندادم.
فقط به یه نفر که بهم نیاز داشت کمک کردم.
با تحکم و مصمم ترین چهره ممکن زل زدم به اون دونفر.
مرد پرونده دوم رو باز کرد ونگاهی انداخت ومثل قبلی به خانومه داد.
خانوم-خانوم جنا پریسون.
کاراموز-بله..من هستم..
خانوم-امیدوارم پرستار خوبی باشی..
وپرونده رو امضا کرد.
دختر با ذوق خندید وگفت:ممنونم..
پرونده رو دادن به کارن.
کارن سری برای دختر تکون داد وبعد نگاه نگرانش رو به من دوخت.
میترسید داغون شم یا هر چیز دیگه..
لبخندی بهش زدم که مطمین شده ارومم.
بامن دونفر باقی مونده بودیم.
روند قبلی تکرار شد.
خانوم-خانوم بهار رادمهر..
پس نوبت من بود.
محکم گفتم:بله..
خانوم-غیبت،بی دقتی وتاخیر که توی پرونده ات خورده..دیر به ازمون میرسی بالباسهای خونی..خوب..
کارن ناراحت نگام میکرد اما من محکم بودم..محکم وجدی.
اونقدر که هیچ وقت نبودم.
خانوم-اما هیچ کدوم اینا دلیلی برای تکذیب کارقشنگت نیست..
سریع وبا چشمای متعجب وگنگ نگاش کردم.
لبخندی زد وبه صندلیش تکیه داد وگفت:تشنه ام بود..اومدم بیرون تا اب بخورم که دیدمت..دیدم سر اون کار اموز گیج داد زدی وگفتی چیکار کنه وبعد...درحالیکه پرستار بخش نبود..به علت اورژانسی بودن وضع بیمار خودت وارد عمل شدی..هرچند اجازه شو نداشتی ومیدونستی عواقب بدی برات داره..میدونستی مگه نه؟
کوتاه وگنگ گفتم:مطمین بودم داره..
لبخندی زد وگفت:ایناست که یه پرستار رو میسازه..امیدوارم پرستار خوبی باشی..
وپرونده رو امضا کرد.
باورم نمیشد.
مگه میشه؟مگه فیلم ایرانیه؟وواااای خدا.
دستم رو گذاشتم رو دهنم..اصلا باورم نمیشد.
کارن با لبخند وخیال راحت نگام میکرد.
پرونده رو دادن کارن.
کارن لبخندی زد وگفت:به بودن چنین پرستاری در بیمارستانم افتخار خواهم کرد دوشیزه رادمهر..
دوست داشتم بپرم ماچش کنم..اما نمیشد که.
فقط لبخند خیلی شادی تحویلش دادم.
اونقدر تو هپروت بودم که نفهمیدم سرنوشت اخرین نفر چی شد.
بعد فهمیدم طفلک رد شد.
خانوم واقاهه بعد اتمام کارشون بلند شدن وسمت در راه افتادن.
کارن هم باهاشون هم قدم شد.
من و اون یه نفر دیگه هم که پذیرفته شده بود با ذوق پشتشون مسیر راهرو رو طی میکردیم.
البته با فاصله.
مرد رو به کارن-دکتر نیک فر شنیدم نامزدتون هم جز کار اموزا بود درسته؟
کارن-بله..
خانوم-معرفیش نکردین.
کارن-نیازی نبود..
خانوم خنده ریزی کرد وگفت:درباره قانون مندی وکاربسیار عالی وجدیتون در این حرفه زیاد شنیدم..والان تا حدودی برام اثبات شد..حالا چی؟حالا که موردی نداره این خانووم خوش بخت رو بشناسیم..داره؟
کارن خنده ای کرد وبرگشت پشت سر وبه من نگاهی کرد و دستش رو سمتم دراز کرد وگفت:بهار جان..
سریع رفتم سمتش و دستم رو توی دستش گذاشتم.
کارن-معرفی میکنم..بهار نامزد من..
خانوم خندید وگفت:وووه..پرستار فداکاروالبته قانون شکن..
خنده نمکینی کردم وگفتم:ممنونم بابت..
خانوم-کاری نکردم که ازم تشکر کنی..فقط یه پرستار خوب وواقعی رو پیدا کردم..
مرد-خوشبخت باشین دکتر..
کارن-ممنونم..
چقدر روز خوبی بود.خیلی خوشحال بودم.
وااای خدا..از ذوقم سر از پا نمیشناختم.
لباسهای خونیم رو عوض کردم وبرگشتم سر کارم ولی این وفعه به عنوان یه پرستار..نه کاراموز.
قرار بودپرونده ای رو ببرم کارن امضا کنه.
در نزده به رسم قدیم رفتم داخل.
داشت چیزی مینوشت که با باز شدن در بدون نگاه کردن بهم خندید وگفت:چطوری پرستار قانون شکن؟؟
خندیدم وگفتم:عالی دکتر نیک فر..پرونده رو اوردم امضا کنین..
وپرونده رو جلوش گذاشتم.
پاشد وایستاد ودرحالیکه زل زده بود تو چشمام با لبخند گفت:خوشحالی؟
باز دوباره ذوق بچه گونه ام برگشت وگفتم:خیلی...خیلی زیاد..
کارن-منم خوشحالم
داشت پرونده رو میخوند که یاد فکرم تو اتاق افتادم.
میخواستم بپرم ماچش کنم.
از فکرش لبخند خیلی گشاد وژکوندی روی لبم اومد که تمام تلاشم رو میکردم جمعش کنم ولی نمیشد.
یه دفعه سرش بلند شد وگفت:به چی فکر میکردی که ثمره اش لبخند به این گشادیه؟
سریع جمعش کردم وگفتم:هیچی..
چند ثانیه تو سکوت بهم زل زد وگفت:منم به هیچی فک کردم ولی خنده نداشت..
از حرفش خندیدم ولی سریع جمعش کردم.
رو میزش نشست ومشکوک گفت:نگفتی به چی فکر میکردی؟
با لجباری گفتم:هییییچی..
کارن-به یه چیزی فکر میکردی که تا نگیش نمیری..
با غیض گفتم:زوره؟
کارن-یه چیری توهمین مایه هااا..
نگاهم رو باغیض ازش گرفتم و به اطراف نگاه کردم.
کارن-بگو به چی فکر میکردی..
با غیض گفتم:به تو..خوبه؟؟
خندید و خیلی یه دفعه ای دستم رو کشید.
مماس باهاش که روی میز نشسته بود قرار گرفته بودم.
کارن-میدونی وقتی گفتن قبول شدی واون لبخند متعجب وبا ذوق وگشاد وژکوند رو تحویلم دادی به چی فکر کردم؟
-به چی؟؟
نفس عمیقی کشید.
انگشتش رو نرم روی لبم کشیدودرحالیکه به لبم خیره بودخمارگفت:به اینا..
قلبم تند تند میکوبید.
اب دهنم رو قورت دادم.
نگاهش رو تو چشمام کشید وخیلی یه دفعه ای از روی میز بلند شد و لبش رو روی لبم گذاشت.
یه دست رفت پست کمرم ومن رو به خودش چسبوند ودست دیگه اش لای موهام میچرخید.
لباش نرم وگرم لبام رو به بازی گرفته بود.
اولش شوکه شدم ولی بعد دستام رو بردم لای موهاش وهمراهیش کردم.
باهمراهیم گرمتر شد ومنو بیشتر به خودش فشار داد.
YOU ARE READING
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...
