نمیدونم چقدر گذشته بود فقط میدونستم لباش بدون حرکت روی لبام بود.
محکم لباشو از لبام جدا کرد.
سریع خودشو از اب کشید بیرون ودستای منم گرفت وبی تعلل کشیدم بیرون.
ایستاد ومنم نزدیک خودش کشید وپیشونیش رو به پیشونیم چسبوند وچشماشو بست.
متعجب وشوکه به کارنی که چشماش رو بسته بود نگاه میکردم.
بارون ضعیف شده بود اما نم نمکم میبارید.
هردومون ریز میلرزیدم اما خیلی خوب میدونستم لرز هر دومون از سرما نیست..از هیجان وگرمای بینمون بود.
نمیدونستم چیکار کنم وچی بگم.
هول هولگی ویهویی گفتم:کارن سردته بهتره بری..یعنی بریم..بریم داخل..
چشماشو باز کرد ودستاشو گذاشت دو طرف صورتم وناباور گفت:چی گفتی؟؟
واه یعنی نشنید؟؟
اب دهنم رو قورت دادم وهول گفتم:گفتم...گفتم که..ب..بریم داخل..
کارن-نه نه..قبلش..
چشمامو تنگ کردم.
یادم نمیومد..چی گفتم مگه؟
خواستم جو رو عوض کنم..سعی کردم لبخند بزنم وگفتم:کارن دیوونه شدی؟؟چیزی نگ...
قبل از اینکه جمله ام کامل بشه محکم لباش روی لبام قرار گرفت واین دفعه شروع کرد به بوسیدنم.
لباش لبام رو به بازی گرفته بود وشکه درحالیکه دستام کنارم افتاده بود نرمی وگرمی لباش رو حس میکردم.
طعمش واقعا خوب بود..واقعا برام خاص بود.
یه جور خاصی بود..به طعم خاص. هیچ وقت حتی مثلشونچشیده بودم.
کارن گرم میبوسیدم ودستاش روی گردنم بود وگردنم رو قاب گرفته بود.
بی اختیار اروم دستام رو اوردم بالا و گذاشتم رو پهلوهاش که بوسه اش تند تر وگرم تر شد.
اروم وبی میل لباش رو از لبام جدا کرد ودرحالیکه انگشت اشاره شو میکشید رو لبم با نفس نفس گفت:اولین بارت بود بهم گفتی...کارن..
ودستام رو از روی پهلوهاش برداشت وگره کرد دور گردنش وباز سریع لباش لبام رو به بازی گرفت.
دیوونه طعم لباش شده بودم..دوست داشتم لذت همراهی باهاش رو بچشم.
دستم رو توی موهاش قفل کردم وسرشو محکم تر به سمت خودم کشیدم واروم شروع کردم به تکون دادن لبام.
حرکت لباش گرمتر وسریع تر شد وعقب عقب هولم داد که خوردم به دیوار حیاط.
دستاش رو محکم و با ولع روی پهلوهام رو گردنم میکشید وگرم میبوسیدم.
اصلا نمیدونستم باید چجوری درست وحسابی همراهیش کنم..ولی لذت بخش بود.
هرچندبا سوتی هام وبلد نبودنم گند میزدم به حال اون...ولی نمیخواستم تموم شه.
اروم لباش رو از لبام جدا کرد وخندید وگفت:زیزیگولوی بی تجربه..
دستمو از لای موهاش بیرون کشیدم وگذاشتم روی سینه اش واروم وسر پایین درحالیکه به دکمه دوم لباسش نگاه میکردم گفتم:ما که مثل شما 800تا پیرهن پاره نکردیم..
بلند خندید وسریع دستشو انداخت زیر پاهام وبلندم کرد که جیغی کوتاهی کشیدم.
خندید وگفت:سرما میخوری وروجک..
ورفت به سمت داخل خونه.
نگاش نمیکردم.
اروم نشوندم رو مبل ورفت سمت اشپزخونه وگفت:الان قهوه اماده میکنم که بخوریم مریض نشیم..
سریع رفت تو اشپزخونه.
دماغمو بالا کشیدم ولبامو توی دهنم کشیدم ولبخندی زدم.
چقدر شیرین بود.
کارن شوهرم بود..هرچند موقتی اما بود.
اروم رفتم سمت اشپزخونه.
پشتش به من بودم وگوشیش کنار گوشش بود وبا گوشی حرف میزد.
کارن-چی شد مهراد؟؟شماره رو در اوردی؟؟
کارن-نچ..به توچه؟؟کاری که گفتم رو بکن..
کارن-پس چرا انقدر نطق میکنی..بده شماره رو..
برگه ای رو روی میز گذاشت وشروع کرد به نوشتن.
با چشمای تنگ نگاش میکردم.متوجه من نشده بود.
با تعجب وگنگ دست از نوشت برداشت وناباور گفت:این که شماره خونه ماست..خونه مامان اینااا..
اخمام رو کردم توام..
سریع برگشت سمت در ورودی اشپزخونه ونگاش رو اورد بالا که منو دید وگفت:مهراد بعد بهت زنگ میزنم.
وقطع کرد.
با جدیت واخم دستاشو گذاشت رو میز وگفت:از خونه ما بهت زنگ زده بودن که انقدر داغون شده بودی..اره؟؟
همونجور خیره نگاش کردم.
-مکالماتم رو هم کنترل میکنی؟
کارن اخم کرد وگفت:وقتی میبینم حالت اونجوریه انتظار داری مثل چوب خشک وایستم ونگاه کنم؟؟کی باهات حرف زد؟؟هه هرچند حدسشو میزنم..مامانم اره؟؟
-اره..
کارن-چی بهت گفت؟؟
-عه..اینو دیگه نتونستی بایه تلفن بفهمی؟؟
لبخندی بی اختیار به لحن شیطونم زد وسرشو تکون داد وسعی کرد جدی باشه وگفت:دارم جدی حرف میزنم..
از اینکه نگرانم بود و دنبال ناراحتیم بود تو پوست خودم نمیگنجدیدم ولی سعی کردم خودمو ناراحت نشون بدم.
دوست نداشتم باعث شدید تر شدن اختلافات کارن وخانواده اش بشم.
مادرش هرچیزی که گفت یه مادره..کارن پسرشه حق داشته که نگران وبی ملاحظه باشه.
-منم جدی گفتم..همونجور که با یه تلفن مکالماتم رو چک کردی..خوب با یه تلفنم میگفتی صدای ضبط شدم رو بیارن خدمتتون..
و رو برگردوندم برم بیرون که سریع اومد روبروم وایستادوجدی زل زدم تو چشمام.
کارن-مامان بهت چی گفت که انقدر بهم ریختی؟؟
با لجباری زل زدم تو چشمشو گفتم:نمیخوام بگم..
و از کنارش رد شدم ورفتم طبقه بالاکه مثلا بخوابم.
کلا سرخود بودم.
روی تخت یکی از اتاقا دراز کشیدم.
چند دقیقه ای بود که نیمرخ به طرف پنجره اتاق وپشت به در دراز کشیده بودم.
صدای در اومد.
سریع برگشتم سمت در.
کارن اومد تو درگاه در ایستاد وگفت:با اون لباسا نخواب..سرما میخوری
لباسای توی دستش رو گذاشت رو میز کنار تخت وگفت:اینا رو بپوش..
ورفت بیرون.
جدی بود..ناراحت بود از صحبتم..از اینکه بهش نگفته بودم ولی دلیلم برای نگفتن محکم تر بود.
من یه دختر موقتیم تو زندگی کارن...اما مادرش وخانواده اش دایمی ان نمیتونستم رابطه شون رو عین این عروسای حسود بدتر کنم..هه اونم عروس از نوع موقتیش
اروم بلند شدم ولباسای خودش رو که برام اورده بود پوشیدم.
لباساش به تنم زار میزد .
چون لباسام خیلی خیس بود مجبورا همه لباسام رو در اوردم ولباسی که اون اورده بود رو پوشیدم.
به خودم تو اینه نگاه کردم واز قیافه بامزه ام خندیدم.
خیلی باحال شده بودم..پیرهن مردونه ای که برام اورده بود تا سر زانوهام رسیده بود.
خخخخخ برای اون پیرهن بود برای من مانتو..
شلوار رو که نگوووو..گشاد،بلند..
در کل قیافه ای ساخته بودم واس خودم.
خوابم نمیومد.
اروم در رو باز کردم وسرک کشیدم.
از بالای پله ها نگاش کردم.
پشتش به من بود وبالا تنه اش لخت بود.
اب دهنم رو قورت دادم.لعنتی چه هیکلی داشت.
تیشرتشو برداشت وپوشید.
شلواررو بالا کشیدم.
پشتش بهم بود.
کارن-خوابت نمیاد؟؟
چجوری فهمید من اومدم؟؟
-نه..
کارن-بیا پایین قهوه بخوریم..
اروم رفتم پایین.
هنوز بهم نگاه نکرده بود.
دوتا قهوه ریخت وگذاشت رو میز وبدون نگاه کردن بهم خودش نشست وشروع کرد به خوردن.
اوووووه کی میره این همه راهو؟؟اخمای اقا رو..
نشستم وقهوه موخوردم.
قهوه ام تموم شد.
از جام بلند شدم و فنجونم رو توی ظرف شویی گذاشتم که چشمم خورد به یه بسته پاستیلی که توی دکوری اشپزخونه اش بود.
با ذوق گفتم:اخ جون پاستیل
وسریع دست دراز کردم برش دارم.ولی بالا بود..دستم نمی رسید.
به زور تلاش میکردم برش دارم اما دستم نمیرسید.
با غم به پاستیل نگاه کردم وواسه اخرین تلاشم روی نوک پام وایستادم تا براش دارم که گرمای حضور کارن رو پشت سرم ودقیقا چسبیده به خودم احساس کردم.
دستم همونجور بالا مونده بودکه دستش از کنار دستم رد شد وپاستیل رو برداشت وبا همون اخمش زل زد به صورت منی که صورتم رو به سمتش مایل کرده بودم ونگاهش میکردم.
جدی بود وبا اخم.
بی اختیار قیافه یه جور بامزه ای کردم و با شیطنت گفتم:اووووه..اخما رو..
چشماشو تنگ کرد وبه چشمام نگاه کرد وخودشو کمی عقب کشید وسرتا پامو با اون لباسای کشاد ودراز ورنداز کرد.
لبخندی رو لبش اومد.
-به به..لب شما به لبخند هم باز شد..
سرشو تکونی داد ولبخندش رو عمیق تر کرد وپاستیل رو که بالای دکوری برداشته بود کنارش سرش تکون داد.
با ذوق به سمت پاستیل رفتم که از دستش بکشم که عقب کشیدش.
اخمامو کردم توهم وباز تلاش کردم که کشیدش یه سمت دیگه.
با اخم ولب ولوچه افتاده نگاش کردم که خندید وگفت:قیافه رو..از اون ارتفاع به اون بلندی برات اوردمش...یه دست مزدی...تشکری..
حس کرده بودم منظورش چیه ولی با شیطنت گفتم:تشکر..تشکر..حالا بده..
خندید وگفت:نچ..نشد..تشکر جانانه..از نوع نامزدیش..
چشمک زد وگفت:اونم از نوع موقتش..
خندم گرفت وسرمو چرخوندم.
-کور خوندی..بلکم تو خواب ببینی..
کارن-فعلا که قراره تو بیداری ببینم..
با شیطنت ابروهاشو بالا انداخت وگفت:البته اگه اینو میخوای..
سریع خواستم از دستش بکشم بیرون که سریع کشیدش عقب.
پامو به زمین کوبیدم.
شیطون گفت:چیز زیادی نمیخوام..
گونه اش رو به سمتم گرفت واشاره ای بهش کرد.
بلا تکلیف نگاش کردم.
تو کل عمرم از دوچیز نمیتونستم بگذرم..لواشک وپاستیل.
به ناچار به قیافه شیطونش نگاه کردم واروم جلو رفتم.
لباش تو نیم میلی متری گونه اش بود که سریع صورتشو چرخوند ولباش رو لبام قرار گرفت.
شکه شدم..
خیلی یه دفعه ای وبه شدت عقب کشیدم.
قطره اشکی تو چشمم جا خوش کرد.
قطره اشک موقتی بودن..قطره اشکی که از اعماق وجودم بود.
اعماق وجودم داغ بود از اینکه اولین بوسه زندگیم رو با مردی تجربه کردم که دوسش داشتم ولی هیچ حسی بهم نداشت و هه سر منافع مشترک باهام بود..از اینکه یه روزی دیگه با این مرد غریبه ام وطمع لباش هیچ..دیگه نگاهش رو هم نمیبینم..
قطره اشکم رو دید وناباور زل زد تو چشمم.
کارن-بهار..من..
سریع از کنارش رد شدم وگفتم :میخوام برم خونه..
سریع رفتم تو اتاق ولباسای خیسم رو پوشیدم واومدم بیرون.
ناباور وناراحت نگام میکرد.
کارن-معذرت میخوام..من..من فکر نمی کردم..
سریع رفتم سمت در و گفتم:خداحافظ.
بغض کردم..این یه بازی دوسرباخت بود برای من..اونی که داشت وابسته میشد من بودم..اونیکه دلشو،قلبشو داشت میداد من بودم.
سریع برای تاکسی دست تکون دادم وگفتم:دربست.
جلوی پام ایستاد.
رفتم سوار شدم که کارن سریع دوید واز خونه اومد بیرون وگفت:وایسسسستا..
به تاکسی گفتم چند لحظه وایسته.
اومد کنار پنجره ولبخندی زد وگفت:اینو جا گذاشته بودی.
وپاستیل رو سمتم گرفت.
لبخندی زدم وگرفتمش.
کارن-از اینکه..از اینکه بوسیدمت ازم دلخوری بهار؟؟
زل زدم تو عمق چشماش..نمیتونستم خودم رو گول بزنم..من عاشق این چشمای عسلی بودم.
سرمو انداختم پاییم.
-نه..
و به تاکسی گفتم بره.
از کنار کارن گذشتیم.
اروم برگشتم ونگاش کردم.
وسط خیابون خلوت جلوی خونه اش دقیقا همونجایی که اول وایستاده بود رفتنم ر. تماشا میکرد.
به پاستیل تو دستم لبخندی زدم وبا اشکایی که میومدن زیرلب گفتم:هیج وقت از اینکه بوسیدیم ازت دلخور نمیشم..چون حداقل اولین بوسه ام رو با مردی که عاشقشم تجربه کردم..اونم از نوع پاکش..هرچند تو دوستم نداری..
ESTÁS LEYENDO
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...
