صورتامون خیلی نزدیک هم بود.
نفساش تند بود..نمیدونم واسه بارون بود..یااا..
نفسای من تند تر بود.
تاحالا به هیچ کس انقدر نزدیک نبودم.
زل زد تو چشمام.
منم غرق نگاهش شدم..غرق چشمای عسلی خوش رنگش که مثل دریایی ادم رو تو خودش غرق میکرد.خخخ..چه قشنگ..دریای عسل
یه دفعه قیافه اش گرفته شد ورفت تو هم.
نگاهش رو ازم گرفت وبه طرف دیگه نگاه کرد.
چش شد؟
سریع گفتم:چیزی شد؟خوبین؟
اخمش شدید تر شد.
کارن-چیزی نیست..خوبم..
یه چیزیش شد اما حرفی نزد.
با اخمای فوق العاده عمیقش اطراف رو نگاه میکرد.
یه چیزیش بود وداشت تمام تلاشش رو میکرد تا پنهانش کنه.
یه دفعه ای چش شد؟..این که خوب بود.
چشماشو بست .
صدای ماشینی باعث شد سریع چشماشوباز کنه ونگاهی بندازه.
انگار خودش بود..دوست کارن..
کارن سریع پالتو رو از سرمون برداشت وانداخت رو شونه ام وسریع رفت سمت دوستش.
پسره که جوون وخوتیپ بود پیاده شد..اوه..رو صورتش یه جایی مثل جای چاقو از شقیقه اش تا نزدیک چونه اش داشت. وسریع به سمت کارن اومد وگفت:کارن..خوبی تو؟
نگاهش به من افتاد وخواست چیزی بگه که به جای گفتن چیزی نگاه معناداری به کارن کرد.
کارن همچنان اخم رو پیشونی داشت.
پسره هم اخم کرد وباز به من نگاه کرد.
واه..این چرا به من اخم میکنه؟هرکی ندونه فک میکنه پسر جوون وپاک خانواده شون رو اوردم از راه بدر کنم که اینجوری نگاه میکنه.
بااون صورت خش دارش..
منم جدی زل زدم به پسره که اسمش عرشیا بود.
کارن-چه دیر کردی..کاشتی بودی ما رو اینجااا؟؟
عرشیا انگار گنگ بود.تو گنگی گفت:ترافیک..بود
کارن-خیله خوب..دمت گرم...سوییچ تو ماشینه درم قفل شده..
عرشیا از گنگی در اومد وبا طعنه ای که کاملا اشکار بود گفت:خوش به حالت..حواست کجا بود که اینجوری شد؟
کارن برگشت سمتش وجدی نگاش کرد.
جدی که چه عرض کنم..انگار میخواست خرخره پسره رو بجوه.
کارن برگشت سمت من ونگاهی به من انداخت وجدی گفت:بشین تو ماشین تا بیشتر ازاین یخ نزدی..منم الان میام.
ودوباره زل زد به عرشیا.
تکون نخوردم.
خوب من چجوری عین خر سرم رو بندازم پایین برم سوار ماشین مردم بشم؟شما که داره دعواتون میشه خوب ماشین نمیده به تو که دکتر قلابی.
کارن باز برگشت سمتم وگفت:چرا ایستادی؟
سریع رفتم سمتش.
اونم رفت سمت ماشین عرشیا.انگار فکرم رو خونده بود
در جلوی ماشین عرشیا رو برام باز کرد.
نشستم ودر رو بست ورفت پیش عرشیا.
و زد رو سرشونه عرشیا.
فضولی امونم نمیداد..حاضربودم یخ بزنم ولی بفهمم چی میگن..
پنجره رو کمی کشیدم پایین که صداشون رو بشنوم.
کارن-حرفت تو نشنیده میگیرم..یعنی به نفعته حرفت رو نشنیده بگیرم..اینکه جلوی اون دوست خطابت کردم هوا برت نداره..سر رفاقت نیومدی اینجا..وظیفه ات بود بیای..شنیدی؟؟وظیفه نه رفاقت..پس بهتره سرت به کارخودت گرم باشه..
کارن جدی ترنگاش کرد وگفت:ببین چیکار میتونی واسه ماشینم بکنی..ما رفتیم
عرشیاهمچنان تو بهت والبته خرد شده ایستاده بود ونگاه میکرد.
کارن سوار شد.
پشت فرمون نشست وبخاری ماشین رو تا ته زیاد کرد وحرکت کرد.
واای خدا..یعنی چی؟کارن کیه؟چیه؟این لحن صحبت کردن باکسی که مثلا به کمک ما اومده بود چی بود؟وظیفه؟چرا این پسره نسبت به کارن وظیف داشت که بیاد؟
واای دارم دیوونه میشم از روابط بهم ریخته ودرهم برهم.
جلوی خونه مون نگه داشت.
در رو باز کردم ودرحالیکه تو فکربودم گفتم:ممنون.
کارن-همین؟
برگشتم سمتش.
با چشمای پر شیطنت زل زده بود بهم.
-انتظار چیز دیگه ای رو داشتین؟
کارن-خوب مسلمه..من ارزوی یه دختر کوچولو رو بر اورده کردم..فک میکردم بیشتر از یه ممنون نصیبم بشه
منم با شیطنت پرسیدم:مثلا؟
نگام کرد.
نگاهش پر از خباثت وشیطنت بود.
اروم دستش رو اورد بالا وانگشت اشاره شو نرم گذاشت کنار شقیقه ام وگشت پایین تا زیر چونه ام.
اخم ریزی اومد رو پیشونیم.
انگشت اشاره شو این دفعه نرم روی بالای ابروهام کشید که از کارش اخمم باز شد.
لبخندی زد وگفت:چطوره خودت پیشنهادبدی..به عنوان یه تشکر جانانه از کسی که ارزوت رو بر اورده کرده..چی میتونی بهش بدی؟
-پیشنهادمن یه کلمه ممنونه..
خندید وگفت:کلا انقدر خسیسی؟؟
-نه..در بعضی موارد..
با خباثت گفت:مثلا دیگه در چه مواردی؟؟
شیطون تر از خودش زل زدم توچشمش.
-دربرخورد با بچه پروهایی که فک میکنن همیشه باید در ازای کارشون چیزی بگیرن خسیس میشم.
خندید.
کارن-اوه پس امیدوارم تو پیدا کردن شوهر ودوست پسر موفق باشی..البته فک نکنم اینطور بشه..چون پسرا اصولا برای انجام کاراشون چیزهایی میخوان.
لبخند فوق خبیثانه زد وگفت:شوهر باشه...یه چیزایی..دوست باشه..یه چیزای دیگه ای
شما هم به همچین چیزی که من فکر کردم فک کردین؟؟بی حیای بی تربیت..ییشعور
با لبخند ژکوند از پروییش گفت:وتنها چیزی که نصیب هر دو موردی که ذکر کردین میشه..پاشنه کفشمه که درش اورد وفرو کردم تو حلقشون.
بلند زد زیرخنده.
کارن-اوه اوه..
خندید وسرش رو تکون داد وگفت:اکی..به هرحال..نباید این اتفاق میوفتاد..سوییچ رو میگم..امیدوارم سرما نخوری.
-شما هم همین طور..
گوشیش زنگ زد.
لبخندش محوشد اهی زیر لب گفت وجدی گفت:عجله دارم باید برم.
واه پسره موجی..خودش نگهم میداره..حرف میزنه..بعد میندازتم بیرون.
بدون جواب دادن گوشی به من نگاه کرد.
کثافت داره بیرونم میکنه.
بیشعور نفهم..امیدوارم سرما بخوری.
پیاده شدم.
اونم گازش رو گرفت وسریع رفت.
اخرش میفهمم کی هستی دکتر کارن نیک فر.
صبح رفتم بیمارستان..کارن صبح زود به گفته پرستارا اومده بود ووضعیت بیماراش رو چک کرده بود ورفته بود.
قلبم تند تند میزد ومثل چی میترسیدم ولی..ولی باید سر در میاوردم.
باید میفهمیدم..نفسم رو برای بار هزارم عمیق دادم بیرون ودستای لرزونم رو گذاشتم رو دستگیره در اتاقش وبه اطراف نگاه کردم ودستگیره رو کشیدم.
اه..قفل بود.
فکری به سرم زد.
یادمه سرقضیه اون چند هفته نبودنش میسن دنبال پرونده ای بودکه تو اتاق کارن بود..به همین دلیل توی کلید های اضطراری بیمارستان گشت وکلید اتاقش رو پیدا کرد.
جعبه کلیدااا داخل اتاقک نگهبانی بود.
رفتم به سمت اتاق نگهبانی.
اروم سرک کشیدم.هیچ کس داخل نبود.
نگهبان یه مرد چاق خیلی بی ادب وسگ اخلاق بود..امیدوارم به تورم نخوزه چون تیکه تیکه ام میکنه.
با نگاه دقیق سریع وارد اتاق شدم ودر جعبه رو باز کردم.
وااای خدا پر کلید بود.
چجوری باید پیداش میکردم؟
به در نگاه کردم که کسی نیاد.
به ناچار دسته کلید نسبتا بزرگی رو که یه کاغذ بهش وصل بود ونوشته بود"پزشکان"رو برداشتم واروم وبا احتیاط خارج شدم.
به سمت در اتاق کارن رفتم.
کلید اول رو کردم.نبود.
دومی..نبود..سومی..اوپس..یکی از بیمارا رد شد..سریع کلیدا رو پشت سرم قایم کردم وصاف ایستادم.
رفت.
نفسمو با صدا دادم بیرون وباز مشغول شدم.
خدایی خیلی استرس داشت.
صدایی داد زد:داری چیکار میکنی؟بدم بندازنت بیرون؟؟
حس کردم قلبم یه لحظه وایستادسریع برگشتم پشت سرم.
نگهبان بود که داشت به یه دختر بچه که تو سالن میدوید هشدار میداد.
الهی بمیری خپل..ترسیدم.
رد شدن.
باز مشغول شدم.دستم میلرزید.
عه..رفت..کلیده رفت داخل.
اطراف رو نگاه کردم وکلید رو اروم چرخوندم.
باز شد.
لبخندی زدم.
ایول.
رفتم داخل ودر رو پشت سرم بستم.
سریع رفتم سراغ کمدهاش ودونه دونه بازشون کردم.
پرونده.گوشی ویه مشت خرت وپرت..برگه..
کمد چهارم رو باز کردم.مثل بقیه پرونده بود.خواستم ببندمش که چشمم خورد به پوشه سفیدی که رو بود وروش با ماژیک قرمز نوشته شده بود"با موفقیت انجام شد"
به در نگاه کردم که کسی نیاد.
میترسیدم..خیلی..از اینکه یکی بیاد ومچم رو بگیره ولی چاره ای نداشتم..باید میفهمیدم کیه.
اروم پرونده رو در اوردم.
زیرشم یه پرونده دیگه بود ولی روش چیزی نوشته نشده بود.
پرونده اول رو باز کردم.
چشمم خورد به عکسی که صفحه اول پرونده پانچ شده بود.
قلبم ایستاد.
نفسام تند تند شد.
عکس یه دختر بود..میشناختمش..عکسش رو دیده بودم...تو تلویزیون.اخبار اعلام کرده بود به طرز مشکوکی کشته شده وهنوز هیچ خبری از قاتلش نبود.
دستام میلرزید.
بغض کرده بودم..از ترس..
نمیدونستم باید چیکارکنم..دست وپام رو گم کرده بودم ومدام به در نگاه میکردم..
پرونده رو با لرز ورق زدم.
جملات صفحه بعد تو مخم رژه رفت.
"پرونده با موفقیت انجام شد" "اولیویا وینس کشته شد"
"مامورموفق:ک.ن"
دستم لرزید وپرونده افتاد.
وااای خدا..اینجاچه خبره؟کارن کی بود؟ک.ن..خودش بود؟یعنی..اون..اولیویاااا رو..نه..امکان نداشت..مگه میشه..
حتی توان خم شدن وبرداشتن پرونده رو نداشتم.
پرونده دوم رو باز کردم.
از ترس واظطراب قلبم تو دهنم بود.
با باز شدن پرونده دوم احساس کردم واقعا قلبم تو دهنمه وهر لحظه ممکنه بیاد تو بیرون.
حالم واقعا داشت بد میشد..ترس واظطراب ووحشت داشت خفه ام میکرد.
دستم رو دور گردنم چرخوندم تا شاید بتونم کمی از خفگیم کم کنم وزل زدم به عکس خودم که روصفحه اول پرونده دوم پانچ شده بود.
با وحشت درحالیکه پشت گردنم داغ داغ شده بودودستام از شدت ترس عرق کرده بودن وبه شدت میلرزیدن پرونده رو ورق زدم.
دهنم خشک شده بود.
شروع کردم به خوندن جملات صفحه دوم.
"پرونده در حال بررسی. مامور بررسی:ک.ن"
تنها جمله ای که تو اون صفحه نوشته شده بود.
تلفن زنگ زد که باعث شد عین فنر از ترس پرت شم عقب ودستم رو بذارم رو قلبم.
صدای زنگ گوشی بود..
بیخیال وبی توجه به زنگ سریع وبا ترس پرونده ای رو که افتاده بود برداشتم ومرتبش کردم وگذاشتم سرجاش.
باید میرفتم.هرلحظه ممکن بود کسی سر برسه.
صدای:لطفا پیغام بذارید کارن تو گوشم پیچید وجلوی در نگهم داشت.
صداییی بوق وبعد صدای شخصی که پیغام گذاشت:کارن..نیستی؟خوب..کارخاصی باهات نداشتم فقط میخواستم بهت یاد اوری کنم که قضیه این دختره...چی بود اسمش..اوووم..اهان رادمهر..بهار رادمهر..میخوام مثل اولیویا تمیز وبی نقض انجام شه هاااا..حواست رو جمع کن..خخخخ هنوز خیلیا تو پیچ وخم پرونده اولیویاان..کارت خیلی تمیز بودپسر..فعلا.
قلبم درد گرفته بود.
اشک ترسم رو صورتم جاری شد.اینا کین؟چی از جونم میخوان؟
YOU ARE READING
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...
