با حواسی پرت ونگران به سمت تلفن رفتم وشماره خونه رو گرفتم.
ارمان جواب داد.
ارمان-بله؟؟
-سلام ارمان خره..گوشی رو بده مامان..
ارمان-سلام وکوفت..هیچ معلوم هست تو کجایی؟دیشب کجا بودی؟؟
-خونه دوستم..به توچه اصلا گوشی رو بده به مامان..
ارمان-یه روزی از تو بچه پرو من سیاه بکنم بیا وببین..
-از ارزوهات حرف نزن گوشی رو بده مامان..
گوشی رو داد مامان وکمی باهاش حرف زدم واز نگرانی درش اورد.
گوشی رو قطع کردم که دیدم کارن لباس پوشیده با یه لبخند نگام میکرد.
نمیدونم چرا ولی ازش میترسیدم.
یه ترس ونگرانی خاصی در وجودم ایجاد شده بود.
یه دفعه باد چیزی افتادم وسریع به خودم نگاه کردم و گفتم:نگو که قراره با لباسای گشاد جناب عالی بیام اون رستوران شیکی که گفتین.
انگار تازه متوجه شد.
نگاهی به سرتاپام کرد وگفت:اوپس..بریم حالا..یه جا نگه میدارم برات لباس میگیرم..
پوووف.
دنبالش راه افتادم.
اوهو تو پارکینگ پرماشینای رنگارنگ وشیک بود.
-کدومش مال توهه؟
لبخندی زد وگفت:همش.
چشمام داشت میزد بیرون..بابا بچه پولدار.
سوار یکی از ماشینا شدیم.
لبخندی زد ودر حین حرکت شروع کرد به حرف زدن.
ذهنم خیلی درگیر بود.
کارن-فقط همین به داداش رو داری؟؟
تو فکر بودم وجمله شو نشنیدم وگفتم:هاااا؟؟چی گفتی؟؟.
کارن-حواست کجاست؟؟گفتم همین یه برادر رو داری؟
هول هولکی گفتم:اره اره..
کارن-تو خوبی؟؟
-من؟؟اره خوبم..باید بد باشم؟؟
کارن لبخندی زد وگفت:نه اخه یه خرده گیج میزنی..
باز رفتن تو فکر حرفاشون.
کارن-خوب اینجا فک کنم خوب باشه..
به جایی که گفته بود نگاه کردم.
یه لباس فروشی شیک بود.
نگه داشت.
کارن-خوب
نگاهی به سرتا پام کرد وگفت:فک نکنم با همچین وضعی بتونی بیای.پس باید سلیقه مو ببینی.
پیاده شد ورفت داخل.
چند دقیقه بعد با یه نایلون برگشت ونشست.
کارن-میرم یه جای خلوت که عوضشون کنی..
تو یه کوچه خلوت نگه داشت.
از ماشین پیاده شد وبعد سرشو خم کرد واز پنجره نگام کرد وگفت:هیچ کس نیست..خلوته..لباساتو عوض کن..
وخودش رفت جلوی کاپوت ماشین پشت به من نشست .
سریع رفتم صندلی عقب ولباسا رو دراوردم وپوشیدم.
واقعاخوش سلیقه بود..خیلی لباسا فوق العاده بودن وبا کمال تعحب اندازه اندازه..
پیاده شدم که با صدای در به سمتم برگشت ولبخندی زد.
کارن-بهت میاد..
-ممنون..سلیقه تون ای میشه گفت بدک نیست..
بلند خندید وگفت:بدک نیست؟؟ادم سخت پسندی هستی..
با غرور گفتم:سخت نه..تک...تک پسندم..
ابروهاشو انداخت بالا وگفت:اوهوو..بعد به من میگی اعتماد به سقف..
با غرور گفتم:هه برای شما اعتماد به سقفه چون به نداشته هاتون مینازین وبرای من اعتماد به نفسه برای چیزایی که دارم...
همونجور نگام کرد وگفت:تو با خودتم درگیری داری دختر جون...تکلیفت با خودت روشن نیست که اخرش من تو ام یا شما..خانوم کوپولو
جدی زل زدم تو چشماش.
کارن-پوووف بهتره فعلا بریم سراغ ناهار..
سوار شدیم ورفتیم وجلوی یه رستوران شیک وبا کلاس پیاده شدیم.
رفتیم داخل ونشستیم.
پیشخدمت اومد وتعظیمی کرد وبا کلی احترام منو رو داد.واه انقدر خم وراست شدن لازمه؟؟واسه همه همچین میکنه؟
با کله رفته بودم تو منو که هیچی ازش سر در نمیاوردم..چقدر اسم غذاهاشون سخت بود..ای بابا
کارن-خوب چی میل داری بانو؟
بعد شنیدن حرفاش پشت تلفن درمقابلش جبهه گرفته بودم وجدی گفتم:هرچی برای خودتون گرفتین..برام فرقی نداره.
جان عمت..بگو نمیتونم حتی اسم یکیشوم رو بخونم چه برسه به اینکه بگم.
کارن-خوب..جیمز لطفا دوتا از غذای همیشگی واز همه دسر ها یدونه بیار با تمام مخلفات..
جیمز سر تعظیمی فرود اورد وچشم قربانی زیر لب گفت ورفت.
-خیلی اینجا میاین؟؟
یه جور خاصی نگام کرد وگفت:تقریبا اره..اون سالهای اول ورودم که اه در بساط نداشتم اینجا تو این رستوران پیشخدمت بودم.
ناباور گفتم:واقعا؟
لبخندی زد وگفت:اره..
و با غرور ادامه داد:و الان حدود 60درصد سهام این رستوران مال منه..
وهمونجور نگام کرد.
جدی نگاش کردم وگفتم:چیزی شده که اینجوری نگاه میکنین؟
کارن-نه..هیچی...
ونگاهشو ازم گرفت.
نگاهم رو ازش گرفتم واطراف چرخوندم چه شیک بود.
چشمم خورد به دختری که با غیض داشت نگام میکرد وچنگال توی دستش رو محکم فشار میداد انگار میخواست اون چنگال رو فرو کنه تو گلوم.
چرا اینجوری نگام میکرد وچقدر قیافه اش برام اشنا بود.
کارن-میرم یه سری به مدیر رستوران بزنم..از دوستامه...الان بر میگردم.
سری تکون دادم ورفتنش رو نگاه کردم.
هنوز خیلی از رفتنش نگذشته بود که صدایی کنارم به گوش رسید:خانوم کی هستن؟؟
به سمت صدا برگشتم..همون دختره بود.
اخم کردم وگفتم:شما صاحب رستورانی؟
دختره-نه
سریع گفتم:فضولی؟؟
با غیض دندوناشو روهم فشار داد وگفت:فک کن صاحاب اون کسیم که الان جلوت نشسته بود
اوه الان یادم اومد دختره کیه..نازنین..دختر عموی کارن..اومده بود شرکت قبلا..دیده بودمش..خاک بر سر گیج الزایمریم کنن..نچ نچ..پیر شدمااا..مگه چندسالمه از الان الزایمر گرفتم.
موضع خودم رو حفظ کردم.
-ملک وجنس نیست که صاحب داشته باشه..
دستشو کوبید رو میز وگفت:اما این یکی داره..بگو کی هستی؟؟با کارن چیکار داری؟؟براش نقشه کشیدی..هه خیال خامه خانوم کارن بالا بره پایین بیاد مال منه...ببین هرجایی..کارن مال تو نمیشه پس براش نقشه نچین که صاحبش بشی.
دیگه بهم برخورد عصبی شدم ونفسم وبا صدا دادم بیرون وپاشدم جلوش رخ به رخش وایستادم.
با فاصله نزدیکی زل زدم تو صورتش وگفتم:ببین دختر بچه نفهم.. من هرکاری دلم بخواد میکنم .مواظب حرف زدنتم باهام باش وگرنه مجبور میشم چیزایی رو بهت یاد بدم که انگار خانواده ات وقت نکردن بهت یاد بدن..
پورخندی زد ویه قدم رفت عقب.
فک کردم میره اما غیر منتظره برگشت وچک زد تو گوشم.
برق از سرم پرید اصلا انتظار چنین کاری رو نداشتم.
نازنین-این واسه اینکه بدونی کارن مال منه..وهرجور شدی باید منو بخواد و..
دستشو برد بالا که چک دوم رو بزنه که دستی محکم دستش از پشت گرفت وفشار داد.
سریع به سمت شخص مورد برگشت که کسی رو ندید جز کارن.
کارنی که از ازعصبانیت پره های دماغش تنگ وگشادمیشد وبا غیض وخشم زل زده بود بهش.
دستش رو بدجوری فشارمیداد.اشک تو چشمای نازنین حلقه زده بود.
کارن-تو چه غلطی کردی؟؟
داد زد:هاان..رو کی دست بلند کردی؟اصلا اینجا چه غلطی میکنی؟
همه داشتن نگامون میکردن.
نازنین-ولم کن..ولم کن..این دختره عوضی اونقدر مهمه که داری دستمو میشکونی؟؟
نازنین داد زد:ولم کن..
کارن-هه ولت کنم؟حتما..همیشه مایه عذابی..واسه چی گورتو از زندگیم گم نمیکنی؟
واقعا دستش داشت میشکست.
بی اختیار رفتم جلو.
-ولش کن...دستش..
کارن-این باید سزای کار وحشیانشو ببینه..
نگران بودم..دستش داشت داغون میشد.
بی اختیاد دستمو گذاشتم رو دست کارن وگفتم:خواهش میکنم..دستش شکست..ولش کن..
کارن زل زد تو چشمم ودست اون رو ول کرد.
زل زد بهم و دستشو اورد بالا وگذاشت رو صورتم..اونجایی که اون عوضی چک زده بود.
اصلا شوکه شدم ویه ذره رفتم عقب.
انتظار چنین کاری رو نداشتم ازش.
کارن-معذرت میخوام..به خاطر من..اینجوری..تقصیر من بود..واقعا متاسفم.
هیچی نگفتم..گنگ بودم..گنگ از اتفاقات..قرار..مهراد..نقشه..وحالا نازنین ودستی که روی صورتم بود.
نازنین-روانی..به اقا بزرگ میگم..
کارن همونجوری که خیره بود تو صورتم گفت:به درک به هرکی دلت میخواد بگو.
نازنین-اصلا این دختره کیه؟
کارن برگشت سمتشو گفت:فرض کن دوست دخترم بحثیه؟؟
نازنین ناباور نگاش کرد وفوشهای داد ورو بر گردوند که بره که گفتم:اهای خانوم..
برگشت سمتم که کمی رفتم جلو وبا تمام قوا کوبیدم تو صورتش.
-ادمی نیستم که زیر بار چک افراد دیگه از جمله یه دختر نفهم برم..یه مسیله حل نشده بود بین من وتو بود که الان حل شد..به سلامت..
برگشتم که دیدم کارن داره با لبخند نگام میکرد.
بی توجه وجدی سمت میزمون رفتم وگوشیم رو برداشتم وگفتم:بر میگردم خونه..
کارن-امااا...
-همین که گفتم..واسه امروزم بسه..
سرشو انداخت پایین ودستشو کرد تو جیب شلوارشو وفقط سری تکون داد وزیرلب گفت:میرسونمت..
دوتایی خارج شدیم وسوار ماشین شدیم.
هر دو تو اوج سکوت غرق بودیم.
من غرق فکر قرار ونقشه ومهراد واون مزخرفاتی که شنیده بودم وبعدش نازنین احمق...اما کارن رو نمیدونم.
VOUS LISEZ
*بهار*
Roman d'amour"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...
