امیلی و دوست پسرش و یکی از دوستان امیلی تیلور اومدن پیش ما.
پیش خدمت اومد وبعد از تعظیم کردن شربتهایی رو جلوی همه مون گذاشت ورفت.
به امیلی نگاه کردم وگفتم:شربت چیه؟الکل داره توش؟
امیلی نگاهی بهم کرد ونمیدونم چرا ولی حس کردم لبخندی زدوگفت:اوه تو الکل نمیخوری نه؟؟یه چیزایی شنیدم...نه راحت بخور الکل نداره..
حواس بچه ها بهمون نبود.
هیچ وقت دوست نداشتم الکل بخورم..بااینکه اینجا کشور ازادی بود ولی من عقاید و خط قرمزهای خودمو داشتم وحالم از مشروب بهم میخورد.
لیوان رو به لبم نزدیک کردم.
وگفتم:پس مطمین باشم؟
تیلور-اره عزیزم..اره..بخور..الکل نداره..
وسری برامون تکون دادن وسه تایی بلند شدن ومیز ما رو ترک کردن.
لیوانش خیلی بزرگ نبود.یه دفعه همشو سر کشیدم که صدای مشوش کارن پشت سرم شنیده شد:نه..معلومه که داره..
فاصله سوال پرسیدن وخوردنم خیلی کم بود پس مسلما جواب سوال مطمینی من رو داده بود.
با تعجب برگشتم سمتش.تو گلوم احساس سوزش میکردم.
نگام کرد وجدی گفت:یعنی تو بعد این همه وقت بااین سنت نمیدونی این نوشیدنی الکل داره؟؟
گنگ وعین بچه ها نگاش کردم وگفتم:نه..داشت؟؟
ناباور نگام کردم.
نفسام تند شد.سوزش گلوم شدیدتر شد.
به سرفه افتادم.
توجه همه بچه ها بهم جلب شد ونگام کردن.
گلوم خیلی میسوخت.حالم خوب نبود.
کارن سریع اومد کنارم وگفت:به الکل حساسیتی چیزی داری؟
بدنم داغ بود..خیلی داغ.انگاری گذاشته بودنم رو گاز.
سرم گیج میرفت.
نگاش کردم وبه زور گفتم:نه..تا حالا...
سرفه امونم رو برید.
سپیده-بهار چت شد؟چی خوردی؟
کارن-تا حالا چی؟؟حرف بزن.
سوزش گلوم فوق العاده شدید شده بود.گرمم بود..اروم کمی یقه لباسم رو کشیدم جلو که کمی خنک شم.
-تاحالا..مشروب نخوردم.
کارن ناباور نگام میکرد.تو نگاهش این جمله موج میرد"مگه میشه؟نه امکان نداره"
لعیا-خدای من..گمانم دفعه اول افتضاح باشه..احتمالا خیلی بدمست میشی چون دفعه اولته.
سپیده-وای ..حواست کجاست تو دختر؟الهی بمیرم بهار..الان چه احساسی داری؟
حجوم مواد رو به دهنم احساس کردم ودستمو گذاشتم رو دهنم وبا تمام قوا به سمت در سالن دویدم.
به زور از پله ها رفتم پایین.
پاهام میلرزید.
بعد پله ها پاهام بی اختیار خم شد ونشستم رو زمین.
سرمو به سمت گوشه محوطه که مثل باغچه کوچولو بود خم کردم وهرچی تو دهنم بود به بیرون حجوم اورد.
گمانم در طول یک سال هرچی که خورده بودم رو داشتم بالا میاوردم.
دستی موهامو پشت سرم جمع کرد وگفت:هیچی نیست..هیچی نیست..خوب میشی.
صدای انکرالاصوات کارن بود که برخلاف سایر مواقع بودنش برام دلنشین بود..همیشه همینجوری بودم...وقتی حالم بدمیشه دوست دارم کسی کنارم باشه...ولی دوست نداشتم این وضعیت افتضاحم رو ببینه.
دستمالی رو سمتم گرفت.
باهاش اطراف دهنمو پاک کردم.
دستمال پارچه ای خیلی نرم وشیکی بود..کاملا مشخص بود که گرون قیمته.
کارام دست خودم نبود.
به دستمال نگاهی کردم وگفتم:حتما برات تمیزش میکنم میارم
اخمی کرد ونچی گفت وبه اطراف نگاه کرد.
بادی اومد وبدنم لرزشی کرد.
کارن-سردته؟یه دقیقه..بهار یه دقیقه همینجا وایستاا بدون حرکت الان برمیگردم.جایی نریاااا
سرمو تکون دادم.
ازم فاصله گرفت وباز نگاهی بهم کرد وسریع رفت داخل ساختمون.
گرمم بود..گلوم خیلی میسوخت وحالم خوب نبود.
تو حال وهوای داغون خودم بودم که یه صدایی به گوشم خورد.
پسره-به به خانوم خوشگله..اینجا چیکارمیکنی؟
نگاش کردم.
اه فقط همین عوضی کثافت رو کم داشتم تو این اوضاع.
حالم یه جوری بود انگار تو ابرام..اراده وکنترلم هر لحظه داشت کمتر میشد.
پسره بالبخند کریهش جلوتر اومد که صدای خشن وداد مانند کارن از پشت سرم به گوش رسید که گفت:گورتو گم کن..وگرنه خودم اینکارومیکنم
پسره پوزخندی زد وعقب عقب رفت.
کارن اومد کنارم وکتش رو انداخت رو شونه مو به خودش نزدیکم کرد.
کامل چسبیده بودم بهش واز پشت داشت کت رو روی کمرم مرتب میکردودستهای من روی سینه اش بود وخشن به اون پسره نگاه میکرد.
پسره کاملا رفت.
کارن رو کمی به عقب هول دادم ولی توانی تو جونم نبود واونم هرکول..هیچ تکونی نخورد.
دست خودم نبود.
بی اختیار زدم زیر خنده.
نمیدونم چرا اینجوری شده بودم.
کارن که انتظار این خنده رو ازم نداشت همونجور نگام کرد.
وسط خندم گفتم:بابا هرکول..چقدرگنده ای تو..
نفسشو با صدا داد بیرون وگفت:داری مست میشی.
حرفهایی که از دهنم خارج میشد مال من نبود وهیچ کنترلی روش نداشتم.
نگاش کردم وخندیدم وگفتم:من دارم مست میشم؟؟وای..
سریع گفت:چی شد؟
-ای وای از اون همه احساس
شد پرپرنگاه تو
حیف از دلی که باجونم میرفت به راه تو
زدم زیر خنده.
کارن من رو بیشتر به سمت خودش کشیدو گفت:نمیتونم اینجا بذارمت برم ماشین رو بیارم پس باید باهام بیای..این مستی کار دستت میده امشب.
کارن یه قدم ازم دور شد که بلندگفتم:وایستااا.
سریع وایستاد ونگران ومنتظرنگام کرد.
ادامه دادم:باید جواب قلبی رو که عاشق کردی رو بدی
(تیکه ای از یه اهنگه)
سرشو با تاسف از وضعیت تکون داد واومد مچ دستمو محکم گرفت وسریع به سمت ماشین حرکت کرد.
-وای انقدر تند تند نرو..من نمیتونم انقدر تند بیام..پام درد میگیره.اصلانریم..ما خیلی وقت داریم اینجا مهمونیه..ما مهمونیم..بریم خوش بگذرونیم..بریم تو..بریم باهم برقصیم...
همچنان به قدمای تند ومحکمش ادامه داد وگفت:بیا..جای درستی نیست مخصوصا برای یه دختر مست..
زدم زیر خنده.
-خوب این دختر مست کنار تو وایمیسته..کنار تو..باشه اقاهه؟.فقط تو
برگشت نگام کرد وایستاد که خودمو بهش نزدیک کردم.
خیلی نزدیک بهش ایستاده بودم.
بادستم دسته موی جلوی صورتش رو تکون دادم وشیطون ولوس عین بچه ها خندیدم که اخمی کرد وسرشو به سمت مخالف تکون داد.
رو ازم گرفت.
و دوباره مچمو گرفت وکشید.
به سمت ماشینش حرکت کرد ودزدگیر رو زد ودر کمک راننده رو برام باز کرد ونشوندم داخل.
خودش هم پشت فرمون نشست.
-نکنه تو داری منو میدزدی؟اره؟واایی میخوای منو کجا ببری؟خونه ات؟میخوای باهام چیکارکنی؟من باتو نمیام.
کارن خشن وجدی درحالیکه دنبال چیزی تو جیباش میگشت گفت:بهار..
-خوب چیه؟من با این ژستا شیکار نمیشم.
نگاهی بهم کرد.سعی کرد لبخند نزنه.
کارن نگاه کوتاهی بهم کرد که چشمش خورد به یه ماشین که جلومون نگه داشت.
کارن حالت عصبی به خودش گرفت واهی زیرلب گفت وسریع ماشین رو روشن کرد وبا سرعت راه افتاد.
گوشیش رو در اورد وشماره گرفت.
کارن-الو خسرو..خسرو سپیده اونجاست؟رفت وسایل خودش وبهار رو برداره...
کارن-اره..بهش بگو من خودم حواسم به بهار هست..نگران نباشه وفقط به خانواده بهار خبر بده...
کارن-نه بابا..بعد میگم برات..بگو نیاز نیس بیاد
کارن-باشه..فعلا..
کارن گوشی رو قطع کرد ونگام کرد.
کارن-خوبی؟
-خوب؟؟نچ..توپم..توپ..تاحالا به این توپی نبودم..اونقدر توپم که میشه یه دست باهام فوتبال بازی کرد.
خندیدم.
انقدری که من امشب بی دلیل میخندیدم تو کل زندگیم نخندیده بودم.
حرفام دست خودم نبود.بی اختیار میومد ومن کنترلی روشون نداشتم.
گرمم بود..خیلی زیاد..
دست بردم به یقه لباس ویه خرده پایین کشیدمش.
کارن داشت نگام میکرد که یه لحظه حواسش از جلوش پرت شد ونزدیک بود بزنه به ماشینی که سریع ویهوویی فرمون رو به سمت چپ چرخوند که به ماشینه نزنه وماشین رو جمع کردومن از این تغییر جهت یهوویی پرت شدم سمتش.
سرم روی شونه اش قرار گرفت که نیاز زیادی به خواب احساس کردم وچشمامو بستم وسرم رو روی شونه اش صاف کردم.
کارن-حالت خوبه؟چیزی شدی؟
-اقاهه؟
کارن-بله؟
-بلام لواشک میخلی؟؟من لواشک دوس..خیلی دوس.
دستشو اورد بالا وسرمو از روی شونه اش جدا کرد و چسبوند به پشتی صندلیم که اخم کردم وبرگشتم به وضعیت قبلی.
اخم کرد وگفت:حواسمو پرت نکن بریم ته دره..
-خوب لواشک نخر.. واسه عمت بخر..من نمیخوام خسیس بدبخت.
پوووفی کرد وهیچی نگفت.
جلوی در پارکینگش وایستاد وبه محض باز شدن در با سرعت رفت داخل.
اومد در سمت من روباز کرد ودستمو گرفت وپیاده ام کرد.
-وااای گل..گل گل گل..گل ازهمه رنگ..سرتوباچی میشوری باشامپوگلرنگ.
به سمت گلا رفتم که کارن دستمو کشید.
-میخوام برم گل ببینم..
کارن-الان نه..
-الان اره..
به سمت گلا رفتم که محکم دستم رو به سمت خودش کشید که پرت شدم تو بغلش وبرخلاف همه تصوراتم سریع منو انداخت رو کولش و برعکسم کرد وبه سمت خونه رفت.
جیغ کشیدم.
پاهام توی دستاش روی شونه اش بود وسرم برعکس پشت کمرش.
با مشت به کمرش میکوبیدم وجیغ میزدم.

STAI LEGGENDO
*بهار*
Storie d'amore"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...