37. یه کویرم،باتو ساحل میشم

2K 148 35
                                    

با خشم زل زدم بهش ودستمو حواله شکمش کردم تا ضربه ای بهش بزنم واونم کمرمو رها کنه..
دستم رو محکم به شکمش کوبیدم که قیافه اش رفت توهم و دستش از دور کمرم بازشد وکمی ازش فاصله گرفتم که سریع مچ دوتا دستمو همزمان توی یه دستش گرفت وباز فاصله رو به حالت قبل برگردوند وسرشو انداخت پایین ودست دیگشو گذاشت رو شکمش.
باز تکون خوردم که دستمو ول کنه..نمیدونم چرا ولی حس میکنم ضربه ام اونقدر محکم نبود که اینجوری بشه.
دست از تقلا برداشتم ونگاش کردم.
زیرلب زمزمه کرد:شرقی وحشی
دستم رو محکم به فشار داد ونگام کرد.
کارن-خودتو شوت میکنی تو  بغلم اخرم ضربه شو من باید بخورم؟؟
بی اختیار زل زدم به شکمش که چشمام اندازه دوتا سینی گرد بزرگ شد..زیر دستاش اونجایی که فشار میداد پیرهنش خونی بود..هین بلندی گفتم.
انگار خودشم تازه متوجه خون ریزی شد.
دستامو ول کرد وگفت:برو بیرون..
من واقعا نمیدونستم چی بود..یعنی..یعنی کار من بود. اخه مگه ضربه من چقدر محکم بود..
نه احمق خانوم .اخه چجوری میتونه کار من باشه..
دستمو گذاشتم رو دهنم وگفتم:شکمتون..داره..من..واقعا نمیدونم..
جدی زل تو چشمام وبلند تر از سابق گفت:گفتم برو بیرون..
وتقریبا داد زد:الان..
سریع از اتاق اومدم بیرون..
وای خدا..من چیکار کردم؟نه تقصیر من نبود..مگه میشه من با یه ضربه باعث بشم اینجوری بشه..
ترسیده بودم.
اصلا زخم چی بود؟
خون ریزی شدید بود..این به وضوح مشخص بود.
ولی به هرحال هر چی که بود باید  بررسی میشد..اگه ضد عفونی نمیشد حتما چرک میکرد..
سریع دویدم ورفتم بتادین وگاز استریل وپنبه برداشتم وسریع به سمت اتاقش برگشتم وبدون در زدن رفتم داخل.
که با صحنه ای که دیدم هین بلندی گفتم وسریع روم رو ازش برگردوندم.
پیرهنش رو در اورده بود وبا نیم تنه لخته اش همونجا روی تخت نشسته بود ودر حال بررسی زخم نسبتا بزرگی بود که روی شکمش بود وکل محدوده شکمش رو  پر از خون کرده بود.
کارن-تو که باز برگشتی..اصلاکی بهت اجازه داد بیای داخل؟؟در زدنم که خداروشکر کلا بلد نیستی..
همونجور که پشتم بهش بود..وسایل رو مایل به سمت پشت گرفتن وگفتم:ببخشید من در نزدم..من خواستم..خواستم کمکتون کنم..اینا رو براتون اوردم..لازمتون میشه..زخمتون نیاز به..
پرید وسط حرفم وگفت:حالا چرا اونوری ایستادی؟؟
-خوب..خوب شما..پیرهنتون..
حس کردم خنده خیلی ریزی کرد.
کارن-خیله خوب. بیار وسایل رو بذار اینجاا..
همونجور که سعی میکردم چشمم به اندام ورزشکاری وصاف ووسوسه کننده اش نخوره رفتم به سمتی که گفته بود ووسایل روگذاشتم وایستادم.
شروع کرد به پانسمان کردن زخمی که تقریبا میشه گفت بزرگ وعمیق بود.
زیر چشمی زل زدم به زخمش واب دهنم رو قورت دادم وگفتم:زخم چیه دکتر؟
فقط نگام کوتاهی بهم کرد وچیزی نگفت وباز مشغول کارپنسمانش شد.
خدایی خیلی تخصص ومهارت میخواد که بتونی شکم خودتو پانسمان کنی..نچ نچ..
الهی..معلوم بود درد زیادی داره اما به روی خودش نمیاره..حتما غرورش اجازه نمیداد..هرچی که بود غرور ورفتار مردونه خاصی داشت..
لحظه اخر چون نشسته بود نمیتونست  هم گاز استریل رو نگه داره وهم چسب رو بزنه که فهمیدم وسریع رفتم کنارش و گاز استریل رو با احتیاط که دستم به شکمش نخوره روی زخم نگه داشتم که دستاش رو برداشت و با دسته دیگه ام تکه تکه چسب رو با احتیاط بیشترکه هیچگونه برخوردی بابدنش نداشته باشم اطرافش زدم..
به چشماش نگاه نمیکردم..یه جوری خجالت میکشیدم..
هنوز مشغول بودم که اروم اروم عقب رفت ورو تخت دراز کشید.
کارم تموم شد.
نگاش کردم.
صورتش خیلی در هم بود.
یعنی زخم چی بود..اونم به این عمق..احتمالا علت یه هفته نبودش همین زخم بوده..
انگار خیلی درد داشت.
زل زدم به چشمای بسته شو نمیدونم چرا بی اختیار مهربون گفتم:خیلی درد دارین؟؟میخواین براتون یه ارامبخش بیارم تا کمی بخوابین؟؟این درد نمیذاره بخوابین..
پوزخندی زد وگفت:هه خواب؟؟اتفاقا این درد کمترین سهم رو توی بی خوابیم داره..
چشماشو باز کرد وزل زد تو چشمام ویه جور خاصی که حس کردم خیلی سوز وغم والبته درد داشت ولی سعی میکرد مردونه باشه گفت:خیلی خسته ام بهار...خیلی..وارامبخش تنها چیزیه که نمیتوته بخوابوندتم..
به چشماش زل زدم..یه جوری بودن..
بی اختیار بغض کردم.
-کاری از دستم برات بر میاد؟الان واقعا باید بخوابی..این تنها چیزیه که واقعا بهش نیاز داری
زل زدم بهم وجدی گفت:بشین..
نمیدونم چرا ولی مثل بچه های حرف گوش کن صندلی رو که اونور تر بود اوردم جلو وکنار تختش نشستم..
خیلی کنجکاو بودم بدونم واسه همین باز پرسیدم.
-نگفتی زخمت واسه چیه؟
کارن-تصادف کردم..
-خیلی عمیقه...شاید..
پرید وسط حرفم وگفت:خوبم..
با احتیاط واروم به پهلو شد وگفت:میشه یه کاری برام بکنی که بخوابم؟؟واقعا بهش نیاز دارم..
-چیکارمیتونم بکنم؟
کارن-برام حرف بزن..
با تعجب گفتم:چیکارکنم؟؟حرف بزنم..درباره چی؟؟
کارن-از هرچی..هرچی که خودت دوست داری..فقط حرف بزن..یه چیزی بگو..
چشمم باز به بدن وسوسه برانگیزش افتاد واب دهنم رو قورت دادم ونگاهمو از بدنش به چشماش کشیدم.
چشمایی که زل زده بود بهم.
با صدای لرزون گفتم:اخه من نمیدونم جی بگم واصلا این گفته چه کمکی به شما میکنه دکتر..شما به ارامبخش نیاز داریی..مسلما اون زخم به اون عمق درد زیادی هم باید داشته باشه...دکتر..
کارن-مطمین باش من بهتر از تو میدونم به چی نیاز دارم..و اون چیزیکه الان واقعا بهش نیاز دارم..خوابه..خواب با لمس مطلق ارامش
-خوب من چی بگم؟؟؟پووووففففف میخوای یه شعری چیزی برات بخونم؟؟
کارن-اهوم..خوبه..بخون..فقط به ارامش نیاز دارم..
وزیرلب وخیلی اروم که به زور شنیده میشد گفت:وانگار فقط قراره توی تو پیداش کنم...هه
زل زد تو چشمام.
جمله ش یعنی چی؟منظورش چی بود..
منم زل زدم تو چشماش.
اما طاقتم تموم شد ونگاه ازش گرفتم.
کارن-بخون..همون شعری رو که میخواستی بخونی روبخون..
زل زدم به گردنش و با تشویش وصدایی لرزون شروع کردم به خوندن:
 من میخوام رو سرنوشت پا بذارم
اشکامو رو شونه هات جا بذارم
یه کویرم،باتو ساحل میشم
دوست دارم اسمتو دریا بذارم
ای زمونه،غما رو یاری نکن
از دلای سنگ طرفداری نکن
باز تو دفترت بایه مداد سیاه
عشقا رو همرنگ بیزاری نکن
چکید دوباره رو لبم،اشکای من یکی یکی
این همه بغض وغصه رو،جز تو برم بگم به کی؟
کوچه بی حضور تو،همیشه بن بست غمه
تو اونی که ساده نرفت،از دل من،مثل همه
سرم رو اروم گرفتم بالا وزل زدم تو صورتش که لبخندی کوچیک رو لبم جاخوش کرد.
در همون حالتی که بهم خیره بود چشماش بسته بود وخوابیده بود.
اروم از کنارش بلند شدم ورفتم روی رخت اویز کنار تختش کتش رو برداشتم واروم انداختم روی نیم تنه لختش ونگاه دیگه ای به مردی که کم کم داشت برام معناهایی پیدا میکرد کردم واروم از اتاق خارج شدم.

*بهار*Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin