خیلی نزدیک بهم وایستاده بود..نفسای گرمش میخورد تو صورتم وتو اون سرمای اب یه جوریم میکرد..
زل زد تو چشمام.
منم زل زدم تو چشماش.
یه خرده سرشو بهم نزدیک کرد.
اب از سر وکله هردومون میچکید.
یه لحظه انگار برق بهم وصل کردن.تکونی خوردم وچشمامو بستم.
احساس تهی بودن میکردم.
همه چی عین فیلم از جلوی چشمام گذشت..مهمونی امیلی..الکل..مست شدن..کارن منو اورد خونه اش..دوش اب سرد..واای خدا..من چیکار کردم؟امیلی الهی به خاک سرد بخوری..الهی دوست پسرت ولت کنه..الهی بترشی..بترکی.
چشمامو سریع باز کردم تا موقعیت اطراف دستم بیاد.
کارن زل زد بهم ونرم گفت:بهار..
مستی کاملا از سرم پریده بود.
با ترس زل زدم تو چشماشووتند تند وبا عجله گفتم:من...من..چی شد؟من مست شده بودم..حالم خوب نبود..
اونم انگاری مثل من برق گرفتش..سریع چشماشو بست وباز باز کرد وسریع ازم فاصله گرفت.
کارن-ارووم..هیچی نیست..
داد زدم:هیچی نیست؟؟من..من تاحالا لب به مشروب نزده بودم اما..امشب..وای خداااا..
دستمو گذاشتم رو دهنم.
سریع اومد کنارم ودستمو از روی دهنم برداشت وگرفت توی دستش وگفت:هیسسس..اتفاقی بود..تو نمیخواستی..فقط یه ندونم کاری بوده..حالا با اذیت کردن خودت چیزی درست نمیشه..خدادوشکر که به خیر گذشت.
اب همچنان میومد.
سرم رو کرفتم بالا وبه دوش نگاه کردم که گفت:مجبور بودم..باید مستی رو از سرت میپروندم.
بغض کردم وبا چشمایی که مطمین بودم اشک توش جمع شده زل زدم بهش.
سریع اب رو بست.
از سرما همه وجودم لرزید.
نگاش کردم که دیدم سرتا پام رو چند بار از نظر گذروند.
به سر وضعم نگاه کردم.
اوپس.
لباسام کاملا خیس شده بود وبه تنم چسبیده بود.
یه وضعیتی بودااااا..خیلی ناجور بهم چسیده بود.
یه خرده خودمو جمع کردم..
ودستامو بغل کردم که سریع ازم جداشد .
کارن سریع اومد کنارم وحوله ای رو دورم پیچید وگفت:چیزی نیست..هیچی نیست..
لرزشم شدید شده بود.دستشو انداخت دور شونه ام واز حموم اوردم بیرون ونرم نشوندم روتخت.
میلرزیدم.
اشکم پایین چکید وهق هق ریزی هم دنبالش از گلوم خارج شد.
کارن روی زمین زیرپام نشست وانگشت اشاره شو اورد سمت صورتم که سریع خودم رو عقب کشیدم .
کارن-اروم..کاریت ندارم...
نگاش کردم که باز دستش رو اورد جلوونرم اشک روی صورتم رو پاک کرد.
زل زد تو چشمام ولبخندی زد وگفت:این چشمای توه..
چشمای من؟؟یعنی چی؟
کارن-کدومو باور کنم؟؟؟.شیطنتهاتو..گیج بازیاتو..یا...یاااا
زل زد تو چشمام.
یه جوری نگام میکرد.
سرشو به طرفین تکون داد واروم گفت:یا این مظلوم بودناتو...
چرا اینجوری نگاه میکرد؟
از سرما بدنم لرزید.
سریع از جاش بلند شد و سریع از اتاق خارج شد .
خسته بودم..احساس نیاز به خواب شدیدی میکردم.
همونجوری که لباسام کامل خیس بود وحوله دور پیچیده بود روتخت دراز کشیدم.
اتفاقات توی سرم میچرخید.میترسیدم به یاد بیارم..اتفاقات برام عجیب وگنگ بودن..کلیات رو یادم میومد ولی جزءیات هیچی واین منو میترسوند..میترسیدم از اینکه به کاری دست زده باشم...دیوونگی کرده باشم..من با کارن تویه خونه..تنها..نکنه..واای
تو همین فکرا بودم که اومد داخل.
زیرتخت رو زمین چهار زانو حالا نشسته نگام کرد.
کارن-بهار پاشو..پاشو این لباسا رو بپوش.
به لباسای دستش نگاه کردم .یه تیشرت وشلوار مردونه بود.
به چشماش نگاه کردم.
ناچار گفت:لباس زنونه ندارم..اینا روفقط یه بار پوشیدمشون که برام کوچیک بودن....پاشو بپوششون.
سرمو به معنی نچ تکون دادم.
اروم موهامو از صورتم کنار زد وزل زد تو چشمام وگفت:سرما میخوری خانوم..بهارلطفا پاشو..مریض میشی.
با لجبازی چشمامو بستم وسرمو تو بالشت فرو کردم.
زیرلب گفت:نچ..لجباز..
همونجور نگام کرد.
-چیه؟طلبکاری؟؟
کارن لبخندی زد وگفت:نه بدهکارم..
-خوب بدهیتو بده برو رد کارت.
زل زد بهم.
شیطون نگام کرد وبا لحن خاصی گفت:نچ الان نمیشه که..ای کاش این مستیت باز ادامه داشت تا بدهیم رو بهت میدادم..پاشو لباسا رو بپوش لجباز..
نمیدونستم منظورچیه؟اصلا امشب چرااینجوری میکرد؟
یه جوری نگاه میکرد..یه جوری حرف میزد.
-بدهیت رو بده به عمت.
و سرمو بیشتر تو بالش فرو کردم واز سرما لرزیدم.
زیرلب گفت:لجباز.یه دنده
سریع بلند شد.
چند لحظه بعد گرمای پتویی رو که انداخت روم رو احساس کردم.
خیلی نگذشت که پتو دوم رو روم انداخت وسومی..
روم سنگین شده بود ولی گرماشو دوست داشتم وهیچی نگفتم وبیشتر خودمو جمع کردم.
فک کردم رفت.
بی اختیارتوچشمام اشک حلقه زد ونرم چکید پایین.
من خر چه سهل انگاری کردم..اگه..اگه..
بی اختیار به حالت ترسیده چشمامو سریع باز کردم.
توهمون حالت چهار زانو داشت نگام میکرد.
با باز شدن چشمام بیشتر بهم نزدیک شد ونگام کرد.
نفسشو داد بیرون.
کارن-بهار صبح که پاشی همه چیز درست شده..قول میدم..حالا بخواب
هنوز لباساش خیس بود.
مظلوم زل زدم بهش..انگار میخواستم ترس رو از چشمام بهش منتقل کنم..میخواستم بفهمه ترسیدم ونگرانم.
نفسش رو لرزون وباصدا داد بیرون و دستشو گذاشت رو صورتم واشکمو پاک کرد وباصدای خیلی ارومی که کمی شیطنت داشت گفت:نمیتونم حتی فکرش رو بکنم که بااین حالت مستت اگه یکی دیگه جز من اینجا بودچی میشد...پووووف..خیلی بدمستی وروجک..دیگه هیچ وقت مست نکن..هیچ وقت دیگه لب به الکل نزن.
همونجور نگاش کردم که دستشو نرم کشید رو چشمام که چشمام بسته شد.
دیگه بازشون نکردم.
خواب سریع به چشمام هجوم اوردجسمم خسته بود..خسته از درگیری باروحم وبااتفاقات.
اخرین چیزی که فهمیدم این بود که پتو رو بیشتر روم کشید دستشو نرم از روی صورتم برداشت.
حس کردم از جاش بلند شد.
چند دقیقه ای گذشت که خیلی اروم زیرچشمی نگاهش کردم رو کاناپه ای که دقیقا روبروی تخت بود دراز کشیده بود ودستشو گذاشته بود رو پیشونیش.

VOCÊ ESTÁ LENDO
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...