31.کوچولو

2.3K 150 5
                                    

چشمامو به زور باز کردم.
سر درد شدیدی داشتم.نور اتاق میخورد توصورتم.دستم رو اوردم بالا تا جلوی نور رو بگیرم.
نگاهمو به اطراف چرخوندم تا بفهمم چی خبره وکجام..هیچی یادم نمیومد.
چشمم خورد به کارن که رو کاناپه خوابیده بود وملافه نازکی رو تا گردنش بالا کشیده بود.هنوز لباسای دیشب تنش بود..چقدر معصوم خوابیده بود..عین پسربچه هااا.
حال جسمیم خوب ولی اینکه اتفاقات دیشب کامل یادم نمیومد داغونم کرده بود.
اروم گفتم:دکتر نیک فر؟
تکونی به سرش داد ولی باز خوابید.
بلند تر گفتم:دکتر نیک فر.
باز نشنید .
دیگه داشتم جوش میاوردم..خوب از اتفاقات دیشب میترسیدم..میترسیدم چیزی شده باشه..کلیات یادم بود اینکه مست شدم..اینکه کارن من رو اورد خونه اش ودوش اب سرد..همین..فقط همینا یادم بود.
جیغ زدم:دکتر نیک فر..
عین جن دیده ها یه دفعه پرید وبا تعجب ونگرانی زل زد بهم.
درحالیکه از عصبانیت پره های بینیم گشاد وتنگ میشد بلند گفتم:دیشب چه خبرشد؟من چیکاراکردم؟
با بیخیال سرشو تکونی داد وگفت:ا الان این وقت صبح وقت این سوالاست؟؟
با حرص گفتم:گوشیم رو بده
کارن-اگه ندم چی؟؟
دوباره گرفت خوابید..
با صدای که از عصبانیت میلرزید مفهوم وکلمه کلمه گفتم:گوشیمو..بده..وگرنه..من میدونم وتو..
کارن-مثلا چیکار میکنی؟؟
هیچی نگفتم که پوزخندی زد وگفتم :منم همین فکر رومیکردم.
وچشماشو بست وملافه رو کشید رو سرش.
با غیض نگاهمو تو اتاق چرخوندم که چشمم خورد به پارچ اب روی میز کنار تخت.
لبخند خبیثی اومد رو لبم وپارچ رو برداشتم وبالاسرش وایستادم وگفتم:خودت خواستی...
وپارچ اب رو کامل روی سرش خالی کردم.
سریع از جاش پرید ورو تخت نشست واخم کرد وزل زد بهم وبلندگفت:یه بلایی من سر تو بیارم
وسریع اومد سمتم که جیغی کشیدم و دویدم واز اتاق رفتم بیرون.
همچنان دنبالم میدویید.
رفتیم دور میز.
-گوشیمو بده .
کارن-اگه ندم؟
-به زور میگیرم.
خندید وگفت:بگیر ببینم چجوری میگیری.
-ببین جناب به قول خودت دکتر..من ازت شکایت میکنم.
کارن-به چه جرمی؟
-امم به جرم اینکه..گوشیم رو دزدی واینکه من از دیشب..هیچی یاد نمیاد.
یاد اوری دیشب باعث شد رنگ غم بیاد توچهره ام وزل بزنم تو صورتش.
به قیافه ام نگاهی انداخت وانگار ته ذهنمو خوند.
بی روح ومضطرب گفتم:دیشب..من..من..از جزءیات هیچی یادم نمیاد..
لبخندی زد واز میز فاصله گرفت ولباسای خیس شدشو تکونی داد وگفت:واقعا یادت نیست؟
مظلوم سرمو به نشونه نه تکون دادم.
کارن-یعنی هیچی؟؟
-هیچی از جزءیات نه..یادمه الکل خوردم..یادمه حالم خوب نبود..یادمه تو منو اوردی خونه ات وبعد دوش اب سرد..این تنها چیزاییه که یادمه..
زل زد تو چشمام..انگار میخواست مطمین بشه راست میگم.
سرشو تکونی داد ونگاهشو ازم گرفت.
کارن-دیشب هیچ اتفاقی نیوفتاد..
-واقعا؟؟
زل زد تو چشمم وگفت:اره..اوردمت خونه وبردمت زیر دوش اب..همین.
بی اختیار نفسمو اسوده دادم بیرون .
صدام کرد:بهار.
تا برگشتم نگاش کردم لیوان ابی تو صورتم خالی شد.اصلا کپ کردم..همونجور که دستام از یهویی بودن اتفاق بالا بودن و دهنم باز جیغ زدم:تو به چه حقی این کار رو کردی؟
کارن-به همون حقی که تو پارچ اب رو سرمن خالی کردی. کلا پرویی نه؟اصلا ربطی به مستی وغیر پستی نداره..کلا زبون درازی...نگران نباش کوتاش میکنم.
زبونمو در اوردم ونشونش دادم وگفتم:ببینم چجوری کوتاهش میکنی..
لبخندی زد ودستاشو گذاشت روی میز بینمون وبا لحن خاصی گفت:داری یه چیزی تو من زنده میکنی..
گنگ نگاش کردم.
کارن-داری شیطنتی رو توم زنده میکنی که خیلی وقته پیش کشتمش..اتفاقات وادما باعث شدن بکشمش ولی الان..
-تو؟؟جناب دکتر بداخلاقوجدی و شیطنت؟؟امکان نداره..
فقط لبخند تلخی زد وهیچی نگفت.
یعنی واقعا شیطون بود؟؟
از میز فاصله گرفت.
کارن-بیا برو..زدن بچه با ترسوندنش یکیه..بروتو همون اتاقی که دیشب خوابیده بودی..لباسا هنوز رو تخته..برشون دار بپوش..مریض میشی
چشمم خورد به لیوان ابی که ابش رو روی صورتم ریخته بود.
لبخند خبیثی زدم ودست بردم به سمت لیوان که کارن سریع به سمتم حمله کرد وگفت:بیا برو دیگه بچه پرو..
جیغ کشیدم ودویدم سمت طبقه دوم.
رفتم بالا ولباسا رو پوشیدم.
واااای خدا لباسا بلند وگشاد بودن..گفت براش کوچیک بودن؟؟نچ نچ..چه خرسیه..تیشرتش تا یه کم زیر زانوم رسیده بود.
رفتم پایین.
داشت با یه ژست بچه پولدارانه وبا جذبه وشیک قهوه میخورد.
پر سر وصدا از میله روی نرده ها سر خوردم وبا جیغ های بنفش سقوط کردم وسط حال..خوشبختانه روی پاهام ایستادم.
سریع برگشت نگام کرد.
زل زد بهم که یه دفعه انگار وارفت.
دستش که قهوه توش بود کشیده شد پایین.
نمی دونم چرا نفساش تند تند شد وزل زدبهم.
اروم گفت:خیلی کوچولویی..
نگاهی به خودم کردم وگفتم:نه خیرم من اصلا کوچولو نیستم..جناب عالی خیلی گنده ای.
لبخندی زد وهمونجوری که سرتا پامو چند بار نگاه کرد گفت:نچ..کوچولویی..خیلی کوچولو..یه دختر کوچولوی شیطون..بهار خانوم 4ساله از تهران...خخخ بامزه شدی..لباسا بهت میان.
چشمامو گرد کردم وگفتم:بله؟؟بهم میاد؟؟داره به تنم زار میزنه..
نگاهی دقیق بهم انداخت وچشماشو تنگ کرد وکلافه گفت:بهم اعتماد کن..بیش از حد بهت میاد..اون قدر زیاد که نمی تونم حتی فکرشو بکنم که ممکنه چی بشه
وسریع رو ازم گرفت وزل زد به پنجره روبروش.
واه.
نگاهمو اطراف اتاق چرخوندم.
گوشیش زنگ زد.
کارن-بله؟؟
نگاهی بهم کرد واخماشو کردتوهم وگفت:باز شروع شد؟؟بازیه جدیده؟؟
کارن-بسه...
کارن-من که میدونم بازیه جدیده شماهاست وحرف اون نیست..اصلا دیگه برام مهم نیست..
داد زد:مهم نیست تموم شد..تموم شد فهمیدی؟؟
وگوشی رو قطع کرد.
اوهو چه عصبی.
چشمم خورد به پیانو کنار اتاق.
با ذوق به سمتش رفتم وگفتم:اخ جون پیانو..من عاشق پیانوام..کلا عاشق هر نوع الت موسیقیم..موسیقی ازش خارج بشه هرچی میخواد باشه
نگاه چندشی به کارن کردم وگفت:برخلاف اینکه اخلاق نداری ولی نمیدونم چرا خدا این همه هنر بهت داده..ویالون..پیانو..
اخماش باز شدولبخندی زد وگفت:گیتارم هست.
لب ولوچه مو جمع کردم که یعنی خوب که چی؟
خندید وهمونجور زل زد بهم.
-برام میزنین؟؟
نگام کرد.
-بزنین دیگه..
لبخند شیطانی زد وگفت:بزنین دیگه کی؟؟
میخواست اسمشو بگم ولی من خبیث تر..
-بزنین دیگه دکتر نیک فر..
کارن-اینجا بیمارستان نیست که بهم میگی دکتر نیک فر..من فقط داخل اون فضا دکتر نیک فرم..بیرون اون فضا کارنم..
-هر کی هستین..حالا میخونین؟
لبخند شیطانی زد وگفت:قشنگ اسممو صدا کن بگو بخون منم میخونم.
دندونامو رو هم فشار دادم ونگاش کردم.

*بهار*Where stories live. Discover now