کارن خنده مردونه ای کرد وگفت:مهراد رو شاید ولی من...من جای تو بودم فراموشش میکردم..اینکاره نیستی..
ابرومو دادم بالاوگفتم:هه دوستتم همینو گفت اما انگار جرءت اثباتش رو نداشت.. خیلی به خودت مطمینی جناب اعتماد به سقف..
دستشو رو میز جلوم گذاشت وکمی به سمتم خم شد و لبخندی زد وگفت:عادت ندارم حرف بیخود بزنم..وقتی حرف میزنم بهش عمل هم میکنم..
من مثل خودش دستمو گذاشتم رو میز و بهش نزدیک شدم وگفتم:ببین بالا بری پایین بیای..اعتماد به پشت بوم تو خالی داری..پوشالیه..تو اینکاره نیستی ...
نگام کرد وباغرورگفت:مسلمه که شخصی مثل من باید مغرور وبه قول تو بااعتماد به سقف باشه..با موقعیت هایی که من دارم...
لبخندی زدم وابرومو دادم بالا وگفتم:منظورتون از موقعیت معاونت اون بیمارستان وریاست یه شرکته داروسازیه؟
باغرور بیشتر ولبخند گفت:ریاست شرکت ومعاونت بیمارستان وتخصص تو شغل ووظایفم وخوشتیپی وخوش چهره بودن وپولدار بودن رو هم میشه از خیلی از چیزای خوب دیگه ای که دارم نام برد..
اوهو..
-خودشیفته..
کارن-من خودشیفته نیستم..دیگران شیفته منن.
نگاهی به اطرافش کرد و چشماشو تنگ کرد وگفت:حاضرم باهات شرط ببندم هیچ..تاکید میکنم هیچ دختری تو این اتاق نیست که بتونه در مقابل من مقاومت کنه وادعا کنه ازمن خوشش نمیاد..
ابروم پرید بالا .
گفتم:اولالا..جناب خواب دیدی خیر باشه..یه خرده هندونه بذار زیر بغل خودت..چی فکر کردی پیش خودت؟؟معلومه که مسلما دختری تو این جمع هست که از جناب عالی خودشیفته اعتماد به سقف خوشش نیاد وبه قول خودت بتونه درمقابلت مقاومت کنه..
کارن-حرفی که میزنی رو ثابت کن..نشونم بده..
دستمو رو هوا چرخوندم ولبخند ژکوندی زدم وانگشت اشارمو به سمت خودم گرفتم وگفتم:من..
بلند زد زیر خنده..
جدی نگاش کردم.
کارن-تو؟؟
-پس چی..فک کردی مثل بقیه دخترای این جمع برات دم تکون میدم وازت خوشم میاد؟نه اقای خودشیفته اعتماد به سقف..از این خبرا نیست
وبه دختری نگاه کردم که یه ساعتی بود پشت کارن ایستاده بود وهی شل وسفت میشد وناز وقمزه میومد بلکه کارن برگرده وببینتش.
کارن رد نگاهم رو دنبال کرد و نگاهی کوتاه به دختره انداخت ونگاهم کرد.
پوزخندی زد.
کارن-تو از من بدت نمیاد.
فقط نگاش کردم.
لبخندی زد وگفت:حاضرم ثابتش کنم..تو از من بدت نمیاد..برعکس... وحالا اگرم بپذیریم که از من بدت میاد وباز نمیتونی درمقابل من مقاومت کنی..مطمین باش دختر کوچولو..
جدی گفتم:هه شتر در خواب بیند پنبه دانه..
نگاهمو ازش گرفتم وبه اطراف نگاهی کردم ودوباره به سمتش برگشتم که دیدم خیلی نزدیک بهم ایستاده.
کپ کردم..خیلی بهم نزدیک بود.
اروم سرش رو به گوشم نزدیک کرد.
نفساش باعث تکون خوردن جزیی موهام میشد وحالم رو یه جوری میکرد.
با نفسای گرمش زیر گوشم گفت:امیدوارم امشب بهت خوش بگذره دوشیزه رادمهر..شب خوبیه..
واروم وبا یه لبخند خبیث عقب عقب رفت وازم فاصله گرفت.
مردک دیوانه خودشیفته اعتماد به سقف عقب افتاده هرکول..پووووف..این پسره مشکل داره..
سپیده اومد وباهم سر میزی نشستم.
مشغول صحبت بودیم که شادی و لعیا وسارا به سمتمون اومدن.
شادی-بهار جان..سپیده جان بیاین پیش ماا..
سپیده-نه ممنون..خوبه..
لعیا اخم شیرینی کرد وگفت:واه خوبه چیه؟یعنی پیش ما بده؟؟پاشین..پاشین بریم پیش ماا..
-نه اخه..
لعیا-اخه بی اخه..پاشو بهار جان..ما تازه همدیگه رو دیدیم میخوایم بیشتر باهم اشناشیم..بهونه نیارین دیگه..
سارا-راست میگه..اصلا هم به مهراد فکر نکنین..اون همیشه یه خرده زبونش تنده ولی منظوری نداره..
به ناچار بلند شدیم وبه سمت میز اونا حرکت کردیم.
هوس خراب کاری به سرم زده بود..خیلی بچه مودب وتر وتمیزی بودم..وقتش یه خرده کیف کنم.
به میز رسیدیم وهمه نشستن ومنم نشستم.
سوژه شیطنتم زودتر از اونچه فکرشوبکنم به سرم زد.
گارسون به یه سینی پر مشروب داشت از کنار میز ما رد میشد..همیشه حالم از مشروب بهم میخورد..اروم وخیلی نامحسوس پای مبارک وخجسته ام رو خیلی ریلکس وعادی کج کردم وجلوی پاهای گارسونه گرفتم که گارسونه با کله پخش زمین شد وهمه لیواناش افتاد وشکست واز همه مهم تر یه مقداری از مشروبا ریخت رو لباسای زنای مهمون وجیغ وداد هوا رفت.
داشتم از خنده میمردم..قیافه گارسون دیدنی بود..لبخندم جمع نمیشد.
اروم سرم رو انداختم پایین که کسی خندمو نبینه..اونا هنوز تو سر وکله خودشون و گارسن میزدن.
محوطه یه خرده اروم شد.
سرم رو بلند کردم که با نگاه خندون وشیطون کارن رو برو شدم.
مثل باباهایی که مچ بچه شون رو گرفته باشن با شیطنت وخاص نگام میکرد.
اوه اوه..قیافه اش میگفت که شاهکارم رو دیده.
همونجور خیره بودتو چشمام که یه دفعه زد زیر خنده وسرشو به طرفین تکون داد.
خودم خندم گرفت.
همه با تعجب نگاش کردن.
خسرو-به چی میخندی کارن؟؟
کارن نگاهی بهم انداخت وگفت:هیچی..به دختر بچه شیطون یه کاری کرد که خندم گرفت..
لعیا کنجکاوانه گفت:کدوم دختر بچه؟؟چیکار کرد؟
کارن خودشو صاف کرد وگفت:یه دختربچه همینجاهاا...یه شیطونی کرد که خندم گرفت ...بیخیال.
وزل زد به من.
پس دیده بود ومنظورش از دختر بچه من بودم.
نمیدونم چرا خندم گرفت وبه زور جمعش کردم ولی درچهره ام نمایان شد.
شادی-حالا ولش کنین..بهار وسپیده خیلی به جمع ما خوش اومدین..واینم بدونین که ما هرکسی رو تو گروه خودمون راه نمیدیم واینکه شما اینجایین یعنی ماخیلی ازتون خوشمون اومده.
کارن-من به دخترا گفتم که احتمال داره دوشیزه رادمهر دعوتتون رو قبول نکنه ونپذیره که سر میز ما بیاد ولی خیلی مشتقاق ومصر بودن که هر دو اینجا باشین.
-دخترا به ما خیلی لطف دارن..ماهم واقعا واقعا از اشناییتون خوش بخت شدیم ..
مهراد پوزخندی زد که نگاش کردم.اونم نگام کرد.
صدای کارن به گوشم خورد.
کارن-مهراد...
مهراد به کارن نگاه کرد..منم نگاه کردم.
با چهره جدی وکمی خشن کارن رو برو شدم که به مهراد خیره بود.
مهراد-الکی اینجوری نکن کارن..من کاریش نداریم از اولم نداشتم .خودش به من میپره.
-مواظب حرف زدنت باش..
مهراد-اگه نباشم؟؟؟
چشمامو تنگ کردم که کارن سریع وبلند گفت:مهراد بسه..تمومش کن..توچته؟
با خشم زل زد تو چشمای کارن وگفت:اگه تمومش نکنم؟؟
کارن جدی تر وخشن تر از اون زل زد توچشمشو گفت:اگه تو تمومش نکنی من تمومش میکنم..وخودت میدونی که بد تمومش میکنم..پس نذار کار به اونجا بکشه.
مهراد نفسش رو پرصدا داد بیرون و با خشم برگشت سمتم که دستش خورد به نوشیدنی روی میز ولیوان نوشیدنی برعکس شد روی لباس سپیده.
سپیده از سردی وخیسی یهویی از جاش پرید ومهراد هم با شرمندگی بلند شد.
من وکارن هم سریع سرپا شدیم.
مهراد-من..من واقعا نفهمیدم چی شد سپیده خانوم..خوبین؟چیزی که نشد؟
-هه چیزی نشد فقط گند زدین به لباسش..
مهراد بدون نگاه کردن به من به سپیده خیره بود.
سپیده تکونی به لباسش داد وگفت:اشکالی نداره..اتفاقه دیگه..پیش میاد.
ویشکونی از بازوش گرفتم که یعنی خفه شو عزیزم یه ذره این پسره رو بچزونیم که عین گیجاا سریع گفت اخ ودستش رو گذاشت روبازوش.
همه نگاش کردن.
سریع جمعش کردم وگفتم:چی شددستت؟؟جایی خورد؟
سپیده یه خرده خودشو جمع کرد وگفت:نه نه..خوبم..
مهراد ویشگونم رو دید وبرای اولین بار لبخند خاصی رولبش دیدم..لبخندی که سعی کرد جمعش کنه.
بی اختیار زل زدم تو صورتش..صورت مردونه وجذاب..با لباسایی که داد میزد مارکه وفوق العاده بهش میومد..
با نگاهش غافلگیرم کرد.
سعی کردم عادی زل بزنم بهش.
باز اون لبخند خاص اومد رو لبش.
عکس:مهراد
YOU ARE READING
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...
