گمانم دوساعتی گذشته بود که یکی از دوستای کارن رفت کنار اشخاصی که اهنگ میزدن ومیخوندن وگفت دیگه نزنن وقیافه باحالی به خودش گرفت وبه فارسی که اونا نفهمن گفت:بسه دیگه بابا..سرمون رفت از بس چرت وپرت خوندی با اون صدات..اه اه..
هر کی فارسی میفهمید که انگار کم هم نبودن خندیدن.
یکی از دخترا-عه..خوب الان مهمونی بدون موزیک لطفی نداره که..
همون پسره خبیثانه گفت:موزیکم داریم براتون..
وبه کارن نگاه کرد.
همه یه صدا گفتن:هوووووووووو..
بعد صدای دست وسوتشون بالا رفت.
کارن-اصلا حرفش رو نزنین..پیمان اصلا
دوسه تا دیگه هم از رفیقای کارن اومدن وشلوغی کم کم زیاد شدواصرارها برای خوندن کارن بالا رفت.
کارن-هروقت ما مهمونی میایم همین بساطه؟
همه یک صدا گفتن:بعععععلللللله.
کارن-برین بابا..من اصلا شماها رو نمیشناسم..من فقط این جمع سر میز خودمون رو میشناسم...دیگه مهمونی هم نمیایم..
جیغ ودادهمه بالا رفت.
پیمان-ساکت..همه ساکت..
پیمان رو به کارن گفت:ببین کارن..تا نخونی نمیری..من با بقیه کار ندارم..تو وخانومت هیچ جا نمیرین..
کارن بیخیال تکیه داد وگفت:ما وقت زیاد داریم..مگه نه بهار؟
خندیدم وچیزی نگفتم.
همه باز شلوغ کردن.
یکی از پسرا-کاااااارن بخون دیگه..
یکی از دخترا-حتما خانومش بهش گفته نخونه..
به دختری که این حرف رو زده بود نگاه کردم.
غیض وحسادت از نگاهش به من میریخت.
کارن قبل من برگشت وبه دختره نگاه کرد وگفت:چیه حسودیت میشه؟؟
جمع پخ زدن زیر خنده ومهمونی ترکید.
دختره با غیض دندوناشو روی هم فشار داد وازمون رو گرفت.
برای ارامش جو واینکه خیلی قضیه من وکارن ورابطه امون جلوی اینا حاد نشه لبخندی زدم وگفتم:کارن دلش بخواد میخونه نخواد نمیخونه..
آرتیمیس-خانوم خانوما شما بگو..میخونه..
چشمم چرخوندم وآرتیمیس که سر میز دوسه تا دختر دیگه نشسته بود وبا لبخند نگام کرد رو دیدم.
به سمت کارن برگشتم وخواستم دهن باز کنم که آرتیمیس باز گفت:با خلوص نیت وعاشقانه بگو که نتونه رد کنه
همه خندیدن.
خجالت کشیدم ولی همه چشم به من دوخته بودن.
لبخندی زدم ورو به کارن گفتم:کارن جان بخون براشون..
کارن خیره شد بهم.
اروم جوری که من بشنوم گفت:همین؟ته خلوص نیتت همین بود؟
فقط نگاش کردم.
چشم ازم بر نمیداشت ومنم دست خودم نبود زل زده بودم بهش.
کارن یه لحظه تکونی خورد وبدون اینکه نگاهش رو ازم برداره دستش رو بالا اورد وگفت:گیتاار..
همه دست وسوت زدن ویه نفر گیتار رو توی دست کارن گذاشت.
واروم جوری که فقط من بشنوم که مسلما رها ومانی هم شنیدن گفت:دیگه نمیتونم مبارزه کنم..
کارن نگاه خیره شو ازم برداشت و لبخندی زد و به گیتار نگاه کرد وکوکش کرد.
کمی فکر کرد وبعد شروع کرد.
سرش رو بلند کرد وزل زد تو چشمم.
نگاه عمیقی که لرزه ای به تنم انداخت.
صدای موزیک فوق العاده اش پیچید وبعد صدای عالی ومردونه اش.
انگلیسی خوند.
تک تک جملاتش تنم رو لرزوند.
[[پیشنهاد:ترجمه اهنگ خوانده شود..ترجمه جزیی از داستانه]]
I can't fight this feeling any longer
بیشتر از این نمیتونم با این احساس مبارزه کنم
YOU ARE READING
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...
