شیفتم تموم شده بود.
دوست نداشتم با موندن ووقت تلف کردن با کارن روبروش بشم..واقعا علاقه ای به رودر رویی اونم به این زودی نداشتم.
رفتم خونه.
یه دل سیر خوابیدم..هرچند مامان کل اون خواب رو زهرم کرد چون از وقتی بیدار شدم تا ساعتها داشت درباره پسر اقای معتمد که از من خوشش اومده واز مامانش خواسته بامامان در میون بذاره حرف میزد ومن کلا به حرفها وتمجیدهای مامان گوش نمیدادم وحواسم جای دیگه بود..
پیش کارن..پیش زخمش..پیش شعری که براش خوندم..خوابش..
پوووف..
صبح سعی کردم عادی باشم.
وارد بیمارستان شدم ولباسام رو عوض کردم.
داشتم پرونده ها رو برمیداشتم که برم سراغ بیمارا ووضعیتشون رو چک کنم که دختری با موهای طلایی وبلند تقریبا همسن خودم یا شاید کمی بزرگتر وبا ارایش نسبتا غلیظ که خیلی بهش میومدومیشه گفت دخترخوشگلی بودبه سمت ایستگاه پرستاری اومد.
دختر-ببخشید خانوم..
-بله..
دختر-دکتر نیک فر کجاست؟
سرتا پاش رو نگاهی کردم وگفتم:شما؟؟
دختر-شما کلا انقدر سوال میپرسید..باید به شما هم توضیح بدم...میشه چک کنید اومدن یا نه؟
بچه پرو بی ادب.
منم پرو پرو زل زدم تو چشمش وگفتم:نه نمیشه..
دندوناشو روهم فشار داد وگفت:ببین دختر جون..من روزی هزار تا مثل تو رو میذارم تو جیبم پس..
پریدم وسط حرفش وگفتم:خانوم شما بیکار والافی..بنده کار دارم..بفرمایید بیرون گدایی تو بکن..مگه ما مسیول پر کردن جیب شماییم
دختر-خودم پیداش میکنم..
-من نمیتونم چنین اجازه ای رو بهتون بدم که توی بیمارستان ول بچرخین..
با غیض گوشیش رو از جیبش در اورد ودر همون حال گفت:ادمت میکنم..
لبخند ژکوندی زدم وگفتم:غیر ممکنه..فرشته ها هیچ وقت ادم نمیشن..
کمی از میز من فاصله گرفت ومشغول شماره گیری شد.
باید میرفتم به بیمارا سر میزدم اما کم کردن روی این بچه پرو خیلی مهم تر بود.
چند دقیقه ای با گوشیش حرف زد وبعد با یه نگاه خاص که یعنی دارم برات زل زد بهم.
منم همونجور نگاهش کردم.
صدای پایی نگاهم رو به طرف راهرو کشید.
کارن بود.
به نظر خوب میرسید..یا شاید سعی میکرد خوب باشه..با اون زخم عمیقی که اون داشت..مورد دوم صحیح تر بود ولی خوب..ظاهرش خوب بود.
به سمت میزم اومد که نگاهش به دختره افتاد ولبخند گرمی زد وگفت:ووه..ببین کی اینجاست..کرولاین...چرا اینجا ایستادی؟
دختری که معلوم شد اسمش کرولاینه با غیض نگاهی بهم انداخت وگفت:خانومه به اصطلاح پرستار اجازه ندادن بیام..هه اینجا کلا همه انقدر پرو وزبون درازن؟
کارن درحالیکه پشتش به من بود برگشت پشت ونگاهی بهم کرد ولبخند خاصی زد وگفت:نه..فقط این یکی ..
کثافت..بیشعور..حیف شعری که برات خوندم تا بخوابی..حقت بود اهن مذاب میریختم تو حلقت که تا ابد نتونی بخوابی..مردک بدترکیب..
-نه عزیزم همه اینجامثل من نیستن..بد ترکیب ونفهم ودریده هم داریم..
دریده دقیقا منظورم با خود بی شعور لاس زنش بود.اون ارایشی که این زرافه خانوم کرده..گاو میکرد الان 7شکم وضع حمل کرده بود..والا..قدش بلند بود واون موهای طلاییش ادم رو یاد زرافه مینداخت.
کرولاین نگاه خشنش رو بهم دوخت وگفت:منظورت از این حرفا من بودم؟هر چند بعید میدونم جریتشو داشته باشی..
با جدیت هرچه تمام تر زل زدم توچشمش وگفتم:دقیقا با خود خود تو بودم..مسءلیه ؟
یه قدم اومد جلو وگفت:توهنوز منو نمیشناسی..من بلایی سر تو..
پریدم وسط حرفشو مسخره گفتم:اوه اوه..افاده ها طبق طبق..سگابه دورش وق و وق..همچین کسی نیستی که بشناسمت..من عادت ندارم کلفتام رو بشناسم
داشت خفه میشد..اگه میتونست خفه ام میکرد.
یه قدم اومد جلو که کارن که تا الان ساکت بود به حرف اومد:ووه..بیخیال..لطفا تمومش کنین..هردوتون..کرولاین..بفرمایید اتاق من..
وبه سمتی اشاره کرد.
کرولاین بتاینکه داشت خفه میشد وخون خونش رو میخورد ودوست داشت سرم رو قطع کنه ولی باز سعی کرد مثلا نشون بده دختر خوب وبا گذشتیه پشت چشمی برام نازک کرد وبه سمتی که کارن اشاره کرده بود راه افتاد.
کارن به میزم نزدیک شد وگفت:کلا انقدر بد اخلاقی دوشیزه رادمهر یا فقط با دخترایی که سراغ من رو میگیرن؟؟
یعنی این دختره جوری اعصابم رو بهم ریخته بود که میخواستم برای تلافیش تک تک موهای کارن رو بکنم..دندونامو رو هم فشار دادم ودستمو اوردم بالا که حرف بزنم که سریع یه ذره رفت عقب ولبخند خاصی زدودستشو برد بالا وگفت:اوه اوه..الان اعصاب نداری ومنم فعلا وقت ندارم..دوشیزه..
ابروهاشو چند بار بالا وپایین کرد وگفت:کارهای مهم تر از بحث کردن با دختر بچه های ریزه میزه دارم..فعلا زیزی گولو.
به سمت کرولاین رفت وکمی جلو رفتن که باز برگشت به پشت سرش وبه من نگاه کرد وفارسی گفت:اهای شرقی زبون دراز عصبی..فک نکن دیروز شعرت رو نشنیده خوابم برد..نچ..کامل شنیدمش..عالی بود..عالی..
و روشو برگردوند وبه راهش با کرولاین ادامه داد.
در اوج عصبانیتم لبخندی رولبم اومد.
فکر شیطانی به سرم زد.
-تو هم منو نشناختی...دختره کر ولال زرافه..
رفتم ابدارخونه ودوتا لیوان شربت ریختم ورفتم تو جعبه داروها وقرص اهن اهن..با عرض معذرت از جمیع دوستان اسهال واستفراغ ما صداش میکنیم اسی اسی رو برداشتم وتو یکی از لیوانا خالی کردم...زیادم ریختم که اگه قراره چیزی بشه هرچه زودتر بشه..
وخیلی شیک ومجلسی به سمت اتاق کارن رفتم.
ضربه ظریفی به در زدم ورفتم داخل.
لبخند به ظاهر مهربون ودر باطن خبیثی زدم ورفتم داخل.
چشمای کارن وقتی به لیوانای شربت توی دستم افتادقدگردو گنده شد وبا تعجب زل زد بهم.
بالخند لیوانارو جلوشون گذاشتم وگفتم:چیز دیگه ای نیاز ندارین دکتر؟
کارن تو بهت بود وبا من ومن گفت:نه..نه..ممن..ون..
لبخندی زدم ودر مقابل نگاهای مغرورانه وتحقیر امیز کرولاین از اتاق اومدم بیرون و در رو تا انتها کشیدم ولی لحظه اخر ولش کردم ونبستمش..
گوشمو به در چسبوندم وزیر زیرکی از لای در نگاه کردم.. کارن با تعجب وچشمایی که هنوز گرد بود لیوان رو برداشت واورد بالا و بو کرد وهی دور ونزدیکش کرد وبهش نگاه کرد..خخخ از کاراش خندم گرفت..خیلی شک کرده بود اصلا انتظار چنین کاری رو ازم نداشت..
وقتی چندباری چک کرد وچیزی ندید..خورد وبه کرولاین هم تعارف کرد که بخوره..
خوردن کرولاین برابر شد با ذوق مرگ شدن من.
نزدیک 10دقیقه ای گذشت که کرولاین دستشو گذاشت رو دلش وبه سرعت به سمت در اتاق دوید ومنم سریع فاصله گرفتم ورفتم تو یکی از اتاقای بغلی وشروع کردم به خندیدن..البته محتاتانه که نشنون..
رفت دستشویی که تقریبا روبروی اتاق کارن بود.
کارن هم اومد بیرون ونگاهی کرد ووایستاد .
کرولاین چند دقیقه بعد اومد بیرون که کارن گفت:خوبی؟چی شد؟؟
کرولاین:نمیدونم..یه دفعه..
ووسط حرفش باز دستشو رو دلش گذاشت ودوید تو دستشویی..
من داشتم خفه میشدم..دستم رو گذاشته بودم رو دهنم که صدام بلند نشه وحسابی قرمز شده بودم.
خیلی باحال بود..کرولاین تا یه لحظه میومد بیرون و فارغ میشد باز دستشویی وحالت تهوع به سراغش میومد.
حقشه..دختره بی تربیته دراز..فقط عین علف هرز قد دراز کرده..اندازه خر شعور نداشت..
با شعف وشادمانی به هنرم نگاه میکردم.
کرولاین بار دیگه رفت دستشویی.
کارن بلند زد زیر خنده.
واه چرا میخنده؟دیوونه شده؟؟
به اطراف نگاهی انداخت وباز خندید وگفت:تو دیگه کی هستی دخترکوچولوی شیطون..باید میدونستم سلام گرگ بی طمع نیست..
وای خدای من.. پس فهمیده بود کار منه..نچ نچ از کجا فهمید؟
واای چقدر من خرم خوب گاوم بود میفهمید تو ادمی نیستی که براشون شربت ببری..
لبخندی زدم وشونه هامو بالا انداختم.
فهمیدن ونفهمیدنش اهمیتی نداشت..مهم این بود که این کرولال زرافه ادم بشه.
سرشو تکون داد وبه سمت اتاقش رفت که کرولاین اومد بیرون کارن نگاهی بهش انداخت وگفت:فک نکنم حالت برای ادامه مذاکره وصحبت هامون خیلی مساعد باشه..بهتره بری خونه..که این..این..وضعت بهتر بشه..
کرولاین که انگار خیلی از این وضع ناراضی بود..قیافه ناراحتی به خودش گرفت که باز تهوع سراغش اومد ودویید سمت دستشویی که شلیک خنده ام رفت هوا..
سریع دستمو گذاشتم رو دهنم ورفتم عقب تر.
وقتی مطمین شدم کرولاین اخرین دستشوییشو رفته وبه سمت در خروج رفت وکارنم رفت داخل اتاقش اروم اومدم بیرون.
جلوی در دستشویی به یادبود کرولاین لبخندی زدم وگفت:هرکی با بهار در افتاد..ور افتاد کر ولال جوووون.
خنده ریزی کردم وبرگشتم سر کارم.
![](https://img.wattpad.com/cover/60182068-288-k398172.jpg)
YOU ARE READING
*بهار*
Romance"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبون دراز وکمی شیطون وصدالبته پرو. امیدوارم خوشتون بیاد. امیدوارم باز هم مثل "رهای من"همراهیم کنین. "بهار"دومین اثر منه بعد از"رهای من"که بسیار...