56.اشوب در بیمارستان

2.3K 158 8
                                        

با خنده ای که به زور کنترلش میکردم اروم گفتم:فک کردی من قراره دورت بگردم؟؟نه اقااا..از این خبراا نیست..ابدیت پر از بدبختی برای جفتمونه..
بابا-خوب..بهار فکراشو میکنه وما تصمیم رو بهت خبر میدیم پسرم.
کارن ناچار وبا قیافه ناراضی زل زد تو صورتم وگفت:بی صبرانه منتظر جوابتون هستم بانووو.
وبه بابا نگاه کرد وگفت:با اجازه من دیگه رفع زحمت میکنم..انشالله فردا من منتظر جوابتون هستم.
-فردا؟؟یه خرده زود نیس؟؟
کارن با غیض گفت:دیرم هست..
مامان خندید وگفت:امان از دست شما جوونا..اصلا صبر ندارین..
کارن-مخصوصا برای داشتن چنین بانویی..ووه بهم حق بدین بی قرار باشم.
بهش نگاه کردم..حس کردم تحسین تو چشماشه..ولی چشمای من همچنان خبیث بود...من که میدونم این اقا حرف مهربون وتحسین امیز بلد نیست بزنه..داره سیاه بازی در میاره.
به سمت در رفت وبقیه هم برای همراهیش به سمت در رفتیم.
جلوی در برگشت وبرخلاف اینکه انتظار داشتم عصبی باشه مهربون نگاهی بهم انداخت وگفت:امیدوارم این نازهای دخترونه تون رو کنار بذارین وجواب من رو بدین بعدش..هرچقدر که خواستین فرصت ناز کردن والبته ناز کش خواهین داشت..
با تعجب ودهن باز زل زدم بهش..بله؟؟فرصت ناز کردن وناز کش؟؟
منظورش چی بود؟
وبه بابا نگاه کرد وبه من اشاره کرد وگفت:میدونین پدرجان..من نگرانم..تو این قحطی شوهر..با این همه دختر که مجرد موندن وهیچ کس نمیاد بگیردشون..شما هم مثل پدر خودم..دختر که بیشتر از این بمونه..باید برگردین دنبال یه دبه بزرگ...
لبخند فوق خبیثی زد وگفت:چون میترشه
همه زدن زیرخنده..
معلوم نبود اینا پدر مادر منن یا پدر ومادر این اقا..با غیض بهشون نگاه کردم وزل زدم توصورت جناب کارن خان وگفتم:شما نگران ترشیدگی من نباش.
واروم جوری که فقط کارن بشنوه گفتم:نگران خودت باش که اگه قراره تک تک موهات رو بکنم و اوه در ضمن اگه منم تک تک موهاتو نکنم به زودی با پخش خبر خواستگاری ونامزدی وایناااا نازنین جون شخصا به همراه خانواده محترمت کچل میکنن..
کارن-اوه..
لبخندی از اوهش رو لبم اومد.
اما باز موضعش رو حفظ کرد وشونه شو بالا انداخت وگفت:من که گفتم قول چه ابدیتی رو به شما میدم..صلاح مصلحت خویش خسروان دانند.
خندم گرفت..هرکی ندونه فک میکنه اقا قول داده خوشبختم کنه ورو تخت شوکت بنشوندم..والا..ابدیت پر از بدبختی دیگه انقدر تبلیغ نداره.
سری تکون دادم وگفتم:بهش فکر خواهم کرد مخصوصا که همون نصیب شما هم خواهد شد..باید خوب فک کنم که ببینم میتونم این ابدیت رو به شما بدم یا نه..
لبخندی به جمله بود دارم زد.
کارن با اجازه ای گرفت وبا بابا وارمان دست داد وبا مامان هم خداحافظی کرد وبرای من هم سری تکون داد ورفت.
رفتم جلوی پنجره ورفتنش رو نگاه کردم.
سوار ماشین شیک ومشکی باکلاسش شد وبا جذبه وغرور مثل همیشه گازش رو گرفت ورفت.
صدای بابا کنار گوشم باعث شد یه متر بپرم هوا.
بابا-رفت؟؟
دستم رو گذاشتم رو قلبم وگیج گفتم:واااای ترسیدم بابا..کی رفت؟؟
بابا-همونی که داشتی رفتنش رو نگاه میکردی..
-من؟؟من رفت کسی رو نگاه نمیکردم.
بابا با لبخند خاصی زل زد بهم ورفت رو مبل نشست.
ارمان-این پسره..کارن خیلی باحال بود..من که ازش خوشم اومد..
بابا-منم ازش خوشم اومد..یه خودساختگی ومردونگی وجذبه خاصی داشت...شوخ وخوش برخوردم بود ولی..خوش اومدن ما که مهم نیست..
نگاهی کوتاه به من انداخت وگفت:یکی دیگه باید خوشش بیاد که انگار خیلی هم بی میل نیست.
اب دهنم رو قورت دادم.
یعنی انقدر ضایع بودم؟
مامان-خوب..بهارتصمیمت چیه؟ازش خوشت اومد؟
-اگه اجازه بدین من میخوام فک کنم..
بابا-باشه..فکر کن..منم فردا میرم درباره اش تحقیق..ببینم چجور ادمیه..
سری تکون دادم ورفتم به اتاقم.
دلم میخواست درد ودل کنم حرف بزنم..واسه همین زنگ زدم سپیده.
خیلی وقت بود بهش زنگ نزده بود وتقریبا هیچی نمیدونست.
نزدیک 1یا2ساعت با سپیده حرف زدم..درباره پلیس بودن کارن گفتم..هه درباره خواستگاری شکوهمندش..جوابم..خواستگاری امشبش..
یه خرده خالی شدم وبا خیال راحت ترخوابیدم.
صبح رفتم بیمارستان.
کارنم بود ولی هیچ تنشی بینمون به وجود نیومد چون کارن از صبح زود تا ظهر 3تا عمل پشت سرهم داشت وبعدش برادر زاده دکتر اندرسون سم چشم ابی که روز اول ورودم به بیمارستان دیده بودم گندی بالا اورده بود که کل بیمارستان رو بهم ریخته بود.
مثل اینکه جناب سم عملی انجام داده بودو بیمار همون روز بعد عمل بی دلیل وتوی بیمارستان مرده بود وخانواده اش برای شکایت از سم به بیمارستان وپیش کارن اومده بودن وداد وهوار راه انداخته بودن واز صبح میخواستن کارن رو ببینن ولی به علت وضعیت بحرانی بیمارای اتاق عمل..کارن نمیتونست بیاد بیرون واینا کل بیمارستان رو بهم ریخته بودن.
کارن داشت تمام تلاشش رو میکرد که عادلانه همه چیز رو حل کنه.
سم هم معلوم نبود از ترسش تو کدوم سوراخ قایم شده بود که پیداش نبود.
پوشه بغل ایستاده بودم وبه داد وهوار های مادر اون بیمار وبرادراش وتوجیه های کارن گوش میدادم که صدایی کنار گوشم گفت:چه خبره؟؟
سریع برگشتم وبه بابا نگاه کردم.
با ذوق و تعجب گفتم:بابا؟؟شما اینجا چیکار میکنی؟
بابا-اومده بودم درباره کارن تحقیق کنم..گفتم بیام یه سرم به تو بزنم.
نگاهی به شلوغی توی سالن وکارن کردوگفت:چه خبره؟؟اون کارنه؟
-بله کارنه..یکی از پزشکا یه بیماری رو عمل کرد مثل اینکه بعد عمل بیمار بی علت فوت شده..خانواده اش از صبح کل بیمارستان رو گذاشتن رو سرشون که میخوان رییس بیمارستان رو ببینن..کارن اتاق عمل بود..تقریبا همین الان اومد بیرون و..
اشاره ای به سالن کردم وگفتم:این وضعیه که میبینین.
یه دفع صدای کارن بالا رفت وبا جدیت وعصبانیتی که باعث شد کل بیمارستان تو سکوت فرو بره گفت:همه ساکت..مگه اینجا چاله میدونه؟خانوم محترم..اقایون محترم اینجا بیمارستانه..شما به من گفتی یه بی ملاحظگی توسط پزشک بیمارستان من صورت گرفته..منم یه پزشکم..به جراحم..پرونده بیمار رو بدین من مطالعه میکنم بدون هیچ قصدی اعلام میکنم مقصر کیه..این دیگه چه وضعشه که شما از صبح کل بیمارستان رو روی سرتون گذاشتین؟؟
کارن با لحنی اروم تر گفت:من درک میکنم..شما عزیزتون رو از دست دادین..ولی این طرز رفتار درست نیست..شما فکر میکنین دکتر سم مقصره؟اکی..ما رسیدگی میکنیم واگه واقعا اینطور باشه من خودم شخصا توی دادگاه در خصوص شکایت شما شرکت میکنم واعلام میکنم که بله اشتباه از دکتر سم بوده..
کارن دستش رو روی سرش گذاشت وچشماشو به هم فشار داد..انگار سرش درد میکرد.
دلم براش سوخت.
خیلی خسته بود..خیلی..سه تا عمل پشت سرهم والان این وضعیت..نچ نچ..
کارن-خانوم پرونده بیمارتون رو بهم بدین
مادر بیمار به حالت چندشی رو از کارن گرفت وگفت:تو هم لنگه همونی..پرونده دست تو بده نیستم..
کارن-پرونده بده که نیستین...الان چه کاری از دست من برمیاد اخه؟؟پرونده رو بدین به من..
برادره داد زد:نشنیدی مادرم چی گفت؟؟نمیدیم...
یه لحظه فکر کردم وسریع پرونده توی دستم رو باز کردم.
پرونده همین پسره بود که مرده.
مامانش صبح اومد پرونده رو ازم بگیره..اونم به زور..منم گفتم یه کپیش توی بایگانی باشه بد نیست وسریع یه کپی ازش گرفته بودم ویه نسخه شو به مادره داده بودم.
کارن با اخم وجدیت داد زد:پرستار..پرونده بیمار این خانوم رو به من بدین..
یکی از پرستارا-دکتر این خانوم صبح پرونده بیمار رو گرفتن..
کارن با خشم گفت:مثلا اینجا بیمارستانه..پرونده بیمار به چه دلیلی به خانواده اش داده میشه؟
داد زد:هاااان؟؟؟
سریع به بابا گفتم:ببخشید باید برم.
وسریع خودم رو به درگیری نزدیک کردم وگفتم:به دلیل کولی بازی های این خانوم..دکتر این خانوم از صبح کل بیمارستان رو روی سرشون گذاشتن.
کارن-به هر دلیلی که بوده..دادن پرونده بیمار به خانواده اش بدون داشتن نسخه توی بیمارستان من..توی بیمارستان مرکزی ممنوعه..حالا چه این خانوم کولی بازی در اورده باشه وچه در نیاورده باشه..این کوتاهی یه پرستار رو در انجام وظیفه اش نشون میده..
-کی گفته بدون نسخه ؟؟
کارن نگاهی بهم انداخت.
لبخند پرغروری زدم وگفتم:من یه کپی ازش گرفتم وکپی رو به این خانوم دادم..
زنه داد زد :چی کپی؟؟
وسریع دست کرد تو کیفش وپرونده رو در اورد وچکش کرد.
به سمتم حمله ور شد وهمونطور داد زد:تو پرستار احمق...به من پرونده کپی میدی که هیچ ارزشی نداره؟؟
که کارن خیلی سریع وغیر منتظره جلوم ایستاد وداد زد:یعنی چی خانوم؟؟عقب بیاستین...احترام خودتون رو حفظ کنین وگرنه رفتار دیگه ای از من میبینین...تا همین جا هم خیلی باهاتون راه اومدم..میتونم همین الان زنگ بزنم
بیان ببرنتون ومطمین باشین اونیکه ضرر میکنه شما خواهید بود.
زنه با غیض عقب رفت.
کارن نگاهی بهم انداخت ونرم گفت:پرونده رو برام میارین؟
سریع پرونده تو بغلم دو به سمتش گرفتم وگفتم:بفرمایید.
لبخندی زد وپرونده رو ازم گرفت.
بازش کرد وشروع کرد به خوندن.
پشت سرش ایستاده بودم و نگاهی به پرونده مینداختم که چشمم خورد به یه چیزی..
بیمار ساعت 1ظهر عمل شده بود در صورتیکه توی پرونده نوشته شده بود8صبح
یعنی مهم بود؟
دقیق اون روز رو یادمه..کارن تو بیمارستان نبودپس نمیدونست.
کارن زیرلب گفت:مشکلی نداره.
اروم کنار گوشش گفتم:من یه چیزی بگم؟
کارن-بگو..
-ساعت عمل مهمه؟؟
نگاهی بهم انداخت وچشماشو تنگ کرد وگفت:بستگی داره...چی میخوای بگی؟؟
-من دقیق اون روز رو یادمه..دکتر سم دیر کرده بود..ساعت 8صبح عمل داشت وماهرچی زنگ میزدیم در دسترس نبودن..بالاخره حدودساعت12خودشو رسوند وهزار تا بهونه اورد واسه دیر کردنش..تو اون روز نبودی..بعد بیمار ساعت1 ظهر عمل شد..اما اینجا نوشته شده 8صبح.
کارن باز نگاهی به پرونده انداخت وگفت:مطمینی؟
-کاملا..
کارن پوزخندی زد وگفت:اره مهمه..اگه بیمار8صبح عمل شده باشه و حدود6غروب بمیره یعنی عمل مشکلی نداشته چون اختلاف زمانی زیاده..ممکنه بیمار بر اثر مشکلات حل نشده یا درک نشده که ممکنه در بخش های دیگه داشته یا تحمل کمش فوت شده باشه ولی...اگه 1ظهر عمل شده و 6غروب یعنی به فاصله زمانی کمی فوت شده یعنی مشکل از عمل بوده.
کارن نگاهی به خانومه کرد وگفت:من حدس میزنم مشکل از عمل ودکتر سم بوده..ولی باید فیلم عمل رو ببینم..
و به سمت اتاقش حرکت کرد وگفت:دوشیزه رادمهر..لطفافیلم عمل رو برام از مسولش بگیرین وبیارین..تو اتاقم منتظرم.
و رو به مادر بیمار که حالا کمی به کارن مطمین تر به نظر میرسید گفت:شماهم همینجا تشریف داشته باشین..من چک کنم عرض میکنم خدمتتون.
سریع رفتم فیلم رو گرفتم ورفتم اتاق کارن.
در زدم ورفتم داخل.
به صندلیش تکیه داده بود وچشماشو بسته بود.
کارن-بذارش تو دستگاه لطفا.
به سمت دستگاه رفتم وفیلم رو گذاشتم توش ورفتم پشت سر کارن ایستادم.

*بهار*Where stories live. Discover now