85.آرتیمیس

2.6K 162 23
                                        

سلام کوتاهی کردیم وبه سمت مهمونی راه افتادیم.
داخل خونه شدیم.
شلوغ پلوغ و پر ادم.
زیرلب گفتم:یه دورهمی کوچیک اره؟؟
خندید ودستم رو گرفت.
یکی از خدمتکارا به سمتم اومد وگفت:خانوم پالتوتون رو در میارین؟
-بله..
پالتوم رو در اوردم ودادم دستش تعظیمی کرد ورفت.
دستی به موهام وپایین لباسم کشیدم وسرم رو بلند کردم که چشم تو چشم شدم با کارن که زل رده بود بهم.
اصلا یه جوری شوکه بود..انگار انتظار نداشت اینجوری باشم یا اینجوری لباس بپوشم.
سرتا پامو چندباری بالا وپایین کرد و سرفه مصلحتی کرد واخم ریزی کرد و رو ازم گرفت وگفت:ووه..بهت میاد.
لبخندی رو لبم اومد.
هوس شیطونی کرده بودم.
شیطون گفتم:چی بهم میاد؟
برگشت وزل زد تو چشمم.
شیطون نگاش کردم.
لبخند مردونه ای زد وبا نگاه پر ازتحسین نگام کرد.
کلی یه دفعه ای خیلی سریع لبخندش محو شد واخماش رو خیلی عمیق توهم کرد.
کارن-رها ومانی اونجان..
به سمتی که اشاره کرده بود نگاه کردم.
چش شده یه دفعه.
لبخندی زدم وگفتم:اره..بریم پیششون..
دستش رو به سمتم دراز کرد وبا لبخند نگام کرد.
لبخند ریزی زدم ودستم رو توی دستش گذاشتم.
باهم رفتیم سمتشون.
-سلام رها جون..سلام فنچ خاله..سلام داداش مانی..
رها-سلام عزیزم..چه خوشگل شدی..فنچمم سلام میکنه خاله..
مانی-سلام ابجی بهار..احوال شما؟
-ممنون..
کارن-سلام بر همگی..
مانی-سلام برادر..کجایی؟کم پیدایی..
کارن-دیگه چه میشه کرد..زندگیه دیگه..
چشم چرخوندم که چشمم خورد به دختری که از پله ها پایین میومد.
نفسم تند شد.
خودش بود.
همون دختری که دیروز اومده بود بیمارستان..هه با دکتر شیطونه کار داشت..همونی که همه ذهنم رو مشغول کرده بود.
ووووه چه لباسی.
یه لباس بلند نمیدونم بگم قهوه ای یا طلایی خیلی شیک که جنس پارچه اش تو قسمت شکم وسینه اش واستیناش فرق داشت.
خیلی شیک وقشنگ بود.
رنگ وطرح خاصی وشیک وتکی داشت.
به چهره اش نگاه کردم..چهره ساده وبی ارایش باموهایی که همونجور ساده رها شده بود که یه دسته کوچیکیش باپارچه ای گمانم همرنگ لباسش بافته شده بود.
یه دفعه چشمای دختره چرخید و روی من کشیده شد وچشماشو تنگ کرد ولبخندی زد وگمانم کارن رو دید..لبخندش خیلی گشاد وعمیق شد وبه دوستاش چیزی گفت وسریع اومد سمتمون وسریع گفت:سلام..
کارن لبخندی زد وبرگشت سمتش.
باغیض وعصبانیت به کارنی نگاه میکردم که با لبخند به این دختره نگاه میکرد.
رها-سلام خانوم خانومای کم پیداااا..احوال شما؟
پس رها هم میشناختش.
دختر-قربان شما رها جون..وای ای جونم..کوچولوت هنوز نیومده؟
مانی-تا مارو دق نده نمیاد که..
همه خندیدن ولی من جدی بودم.
انگار همه میشناختنش جز من.
دختره نگاهش رو از رها ومانی روی من کشید ولبخنده گرمی رو لبش اورد وخیلی غیر منتظره دستامو گرفت وبا ذوق گفت:ووااای خدا..پس عروس خوشگل کارن تویی..باورم نمیشه..پس بگو جلوی در اتاق اونجوری....
باتعجب نگاش کردم.
چه ذوق زده..چه صمیمی..چه گرم.
اخمم محو شد ولی تعجب خیلی زیادی تو چشمام نقش بست.
کارن خنده ریزی کرد وگفت:به به..سلام..مگه شما هم دیگه رو میشناسین؟
دختره-تقریبا ولی کامل معرفی نشدیم.
کارن-پس معرفی میکنم...بهار نامزد من...بهار جان ایشونم ابجی آرتیمیس..
-ابجی؟
کارن لبخندی زد ودهن باز کرد که ارتیمیس گفت:بذار خودم میگم..بهار جون من شیمی میخونم..تو یه کارخونه داروسازی هم کار میکنم..این اقای نظامی برای حل یه پرونده که مربوط به دارو واینجور چیزا بود اومدکارخونه ما و...کار مشترک وایشون شد مثل داداش من..واقعا دوست داشتم عروسش رو ببینم..ببخشید بابت اون جمله ام جلوی درااا..فک کردم کارن نامزد داره جناب عالی نفر سومی..نمیدونستم خود عروسی
لبخندی زدم.
الان معنی این لبخند گرم ودوست داشتنی رو میفهمیدم.
لبخندی زدم وگفتم:این چه حرفیه..خیلی خوشبختم..ارتیمیس جان..
ارتیمیس رو محتاتانه گفتم که غلط نگم.
از لحن محتاتانه ام خندید وگفت:خیلیا براشون سخته بگن..کم کم یاد میگیری..آرتیمیس نام یه الهه یونانه که الهه دوشیزگی و ازدواج نکردن وشکار واین چیزاست..
رها-که کاملا اسمش بهش میاد..دقیقا شکل خودش..
همه خندیدیم.
ارتیمیس-دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم..فعلا میرم..امیدوارم زود زود بازببینمتمون
وخیلی غیر منتظره اومد جلو وبغلم کرد واروم طوری که فقط من بشنوم زیر گوشم گفت:اگه میخوای مطمین بشی از حسش..اگه میخوای بمونی..اونم واسه همیشه..نه تا ته این قرارداد..انقدر دم دست نباش..ادم که زیاد دم دست باشه دیگری رو عاشق نمیکنه..باعث میشه طرفش بهش عادت کنه..نذار عادی بشی..نذار یه عادت بشی..
ازم جدا شد ولبخند مهربونی به چهره متعجبم زد ورفت سمت رها وبغلش کرد وگفت:دلم برای تو واین جوجوت تنگ شده بود رها جون..حالا بعدا میام خونه ت پیشت..
وسری برای بقیه تکون داد وروبه من گفت:رها شمارمو داره..خوشحال میشم بهم زنگ بزنی..
ورفت.
با تعجب در حال کنکاش حرفاش بودم.
مانی-بشینیم بابا..خسته شدیم..
کارن-اره..بریم..
سمت میزی رفتیم و نشستیم.
فکرم بد جوری داغون ودرگیر بود.
گفت اگه میخوای بمونی..واسه همیشه..نه تا ته این قرارداد..پس از قرارداد خبر داشت..
کارن ومانی مشغول صحبت بودن.
کنار رها نشسته بودم.
کمی بهش نزدیک شدن وگفتم:رها.
رها-جانم
-این دختره ارتیمیس رو چقدر میشناسی؟
رها-چطور؟
-حالا بگو..
رها-میدونم دختر خیلی خوبیه..مهربونه..کمی شیطونه..خواستگار وخاطر خواه واینا هم زیاد داره ولی تا حالا باهیچ پسری نبود..نمیخواد باشه..
-رابطه اش با کارن..
پرید وسط حرفم وبا خنده گفت:پس بگو..خانوم چشونه..نه..خیالت راحته راحت..همونجور که گفت رابطش با کارن دقیقا مثل خواهر وبرادره..دقیقا..شک نکن..100%..اصلا چنون دختری نیست..
عین جمله ای که بهم گفته بود رو به رها گفتم.
کمی رفت تو فکر وگفت:منظورش واضح بود..میدونه قراردادی با کارنی و...و..یه جوری میخواست کمکت کنه..حرفشم بد نبود..راست میگه..
رفتم تو فکر که رها بلند رو به مانی اینا گفت:مانی..یه فکری کردم..فردا لازم نیست زنگ بزنی مامانم بیاد پیشم بمونه..سریکی دیگه رو کلاه گذاشتم..
مانی بالبخند گفت:کی؟
رها-بهااار..
با تعجب گفتم:بله؟؟من؟؟
رها-پس نه من..مانی فردا میره بیمارستان من تنهام..قرار بودمامانم بیاد پیشم ولی حالا تو بیاتکلیف رو روشن کنیم.
کارن-تکلیف چی رو؟؟
رها-بین من وبهاره..
واروم کنار گوشم گفت:میتونیم به ارتیمیس هم زنگ بزنیم بیاد..حرف میزنیم..مشکل تو مشکل ماست..ارتیمیس راست میگه..باید تلاشت رو برای فهمیدن حس کارن بکنی..ببینی کجای زندگیشی..
فردا سه شنبه بود..تعطیل بودم.
بلند رو به مانی وکارن گفتم:باشه قبول.. مانی تو میتونی بری به کارات برسی من پیش رها میمونم..
مانی-تا فردا صبحش میمونی؟؟کارای بیمارستانم یه خرده بهم ریخته است..خیلی کار دارم..میشه از صبح فرداسه شنبه تا چهاشنبه صبح؟؟
با تعجب از زیادی زمان به رها نگاه کردم که لبخند گشادی تحویلم داد وگفت:حله..بگو بله خانوووم
سری تکون دادم وگفتم:باااش..قبول..
مانی-واای خدااا..کارن تو هیچ وقت تو زندگیت برای من سود نداشتی..از وقنی نامزد کردی سوده که از بهار به ما میرسه..
همه خندیدیم.
شب خیلی خوب وشادی بود.
ما به دور از جمع وهیاهو تو جمع 4نفره صمیمی ودوستانه مون میگفتیم ومیخندیدیم ومسخره بازی در میاوردیم.

*بهار*Where stories live. Discover now