#PART_139

195 17 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

سرباز کارت و دکمه رو زد ولی داخل نیومد

در آسانسور بسته شد و بالا رفت

خسته به دیوار تکیه داد

دلش واسه مارکوس تنگ شده بود

نمی دونست حالش بهتر شده یا نه

خیلی نگذشته بود ولی همش حس می کرد چند ساله اینجاست

جلوی در وایساد

نمی دونست چجوری بازش کنه

خواست برگرده که در باز شد

گیج هولش داد و داخل رفت

_ هارولد!؟؟
صدایی نیومد
خونه نبود

صدای گوشی روی دیوار بلند شد

با مکث برش داشت

هارولد : از فریزر یخ بردار بذار رو گردنت

خوشم نمیاد بجز من کس دیگه ای کبودت کنه

دوش آب گرم بگیر

لباسهای منم بپوش و رو تخت منتظر بمون تا بیام

پوزخند زد : همه شونو با کمال میل انجام میدم بجز آخری

برو دیک کوفتی تو بکن تو یکی از هیولاهات

هارولد بی صدا خندید

تفنگ جدیدی که طراحی کرده بودو دست سرباز داد

_ اتفاقا دارم میرم شکار
سلام تو بهشون می رسونم

دایان صاف وایساد : کی!؟؟

_ همین الان
: الان!؟؟ همین الانه الان!؟؟

هارولد با آرامش لباساش‌و دراورد

_ آره دایان همین الانه الان
تا برگردم استراحت کن

اگرم برنگشتم یعنی از دستم خلاص شدی

عصبی و نگران پاش‌و به دیوار کوبید

: چرت نگو مواظب باش تبدیل به هیولا نشی

وگرنه خودم پیدات می کنم و می کشمت فهمیدی!؟؟

هارولد سمت دوش رفت

_ نگرانم شدی!؟
: نه باید بشم!؟؟

🚬🍷

MY_DARK_HUNTER🥃❌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora