#PART_143

14 5 0
                                    

#MY_DARK_HUNTER

🚬🍷

صدای حرکت سریع شو شنید

_ دایان!؟؟ دایان خودتی!؟؟

: خودمم من...
_ حالت خوبه!؟؟ فاک داشتم سکته می کردم

خدا لعنت اشون کنه آسیب ندیدی؟؟؟

: نه نه خوبم آروم باش
فقط زنگ زدم بگم حالم خوبه

_ کجایی!؟؟ چطور زنگ زدی!؟

اصلا مگه از اون جهنم لعنتی می شه زنگ زد؟؟؟

پشت گردنش‌و خاروند

: یک‌جورایی آره می شه

صداش جدی شد : کجایی!؟؟
یک سرباز تازه وارد چطور تونسته زنگ بزنه؟؟؟

هول کرد : ااا خب اجازه میدن هر از گاهی زنگ بزنیم

_ چرت نگو بچه مگه سربازی اجازه بدن زنگ بزنی؟؟؟

اونجا جهنمه جهنم

کجایی!؟! پیش کی دایان حرف بزن

گوشه ناخونش‌و به دندون گرفت

_ خونه هارولدم

صدایی نیومد
_ الو مارکوس!؟

: خونه اون چه غلطی می کنی؟؟؟

_ خبر داشتی هارولدم اینجاست!!؟

: خبر داشتم
فقط نمی فهمم تو توی خونه اون چیکار می کنی

_ خودش خونه نیست رفته جنگ

منم یک مشکلی پیش اومد مجبور شدم بیام اینجا بمونم

مارکوس عصبی زخمش‌و چنگ زد

متنفر بود از گفتنش
ولی این بهترین راه بود

: ببین می تونی هارولدو راضی کنی پیشش بمونی

دایان شوکه به دیوار تکیه داد

_ چی!؟
: شنیدی چی گفتم دایان

تو اون خراب شده فقط پیش هارولد جات امنه

🚬🍷

@rosenovelsss

لینک کانال تلگرام مون و بقیه رمانام
رمان اونجا جلوتر پارت گذاری می شه🥃☃️

MY_DARK_HUNTER🥃❌Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt