کش و قوسی به بدنش داد و بعد از چند لحظه خودش رو بین ملافههای تمیز روش و پتوی خوش بوش بالا کشید و بیحواس با پشت دستش پلکش رو ماساژ داد. چشمهاش به عادت همیشه به سمت ساعت دیجیتالی روی میز کنار تخت چرخیدن و با دیدن اینکه ساعت تقریبا ده صبح بود، شوکه از جا پرید. این لعنتی چرا زنگ نزده بود؟ تقریبا هجوم برد سمت گوشیش تا با سوهو تماس بگیره اما به محض باز کردن صفحه با پیام روش که از سمت معاونش بود مواجه شد.
"صبح قبل از رفتن به شرکت اومدم اونجا. ساعتت رو خاموش کردم تا بخوابی. امروز خبر خاصی نیست. دیروز به حد کافی تلاش کردی. امروز رو استراحت کن. من حواسم به همه چی هست. وقت دکتر برات گرفتم. برای مشکل معدهات. به نفعته که بری بکهیون!"
دیدن پیام سوهو باعث شد یه لبخند بیاراده روی لبهاش بشینه. شاید تنها کسی که تو کل کره زمین حتی حواسش به معده بکهیون هم بود، سوهو بود. نفسش رو بیرون داد و هوم آرومی کرد. شاید بهتر بود واقعا امروز رو استراحت کنه. چند هفته اخیر حسابی استرس کشیده بود و حالا بعد دوتا معامله موفق یه کم استراحت حقش بود. با دینگ کردن گوشیش دوباره نگاهش کرد. اینبار اسم تهیونگ روی صفحه گوشی نقش بسته بود. چند لحظه مردد نگاهش کرد و بعد بالاخره دکمه قبول تماس رو زد.
-چیه؟
- حالا یکی دیگه بود میگفتی جانم.
تهیونگ با لحن گرفتهای پشت گوشیش هوف کرد و بکهیون بیاراده لبخند زد. ولی این مسئله روی لحنش تاثیری نذاشت.
-چیکار داری بچه جون؟
همینطور که از روی تخت بلند شده بود و گوشی رو بین شونه و گوشش قرار داده بود پرسید و مشغول باز کردن بند ربدوشامبرش شد.
-خبر بهم رسیده که هیونگ جذابم امروز بیکاره.
بکهیون بیاراده چشمهاش رو چرخوند. سوهو علاقه زیادی به فیکس کردن رابطهی اون دوتا داشت و خب مسلما به تهیونگ خبر داده بود امروز سرش خلوته.
-اشتباه بهت خبر دادن. خیلی هم سرم شلوغه.
با جدیت گفت و گوشی رو دوباره دست گرفت.
-شرمنده هیونگ ولی منابع من اشتباه نمیکنن. در نتیجه الان با صبحونه دارم میام بالا. خونه نباشی که البته بعید میدونم. میام شرکت. صبح زود پا نشدم صبحونه بخرم که کسی نخورتش.
بکهیون دوباره چشمهاش رو چرخوند.
-ساعت ده صبحه...این برات صبح زود محسوب میشه؟
-من روزم دو بعد از ظهر شروع میشه. پس اره صبح زوده. رمز درو که باز عوض نکردی؟
تهیونگ سریع جواب داد و پسر جوون هوفی کشید.
-نه همون کوفتی قبلیه. دارم میرم دوش بگیرم. اومدی تو گند نکش به همه جا.
بدون حرف بیشتری تماس رو قطع کرد و لباس زیرش رو هم پرت کرد داخل سبد کنار حموم و واردش شد. جریان گرم آب روی سطح بدنش باعث شد یه نفس عمیق بکشه و سرش رو عقب بده. شاید بهتر بود امروز با آقای پارک هم تماس میگرفت و دوباره حالش رو میپرسید. با اینکه نمیخواست کاری کنه که به اصطلاح پدرخوندهاش فکر کنه داره فضولی میکنه ولی دوست هم نداشت اون مرد تصور کنه بکهیون بهش هیچ اهمیتی نمیده.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...