-باورم نمیشه راضیم کردی تو این هوا این بالا اومدن کار عاقلانهایه!
جونگ کوک همینطور که با گیجی دماغ سردشدهاش رو میمالید زمزمه کرد و نگاهش رو به پسر کنارش داد. تهیونگ با حرفش خندید و اونم متقابلا چرخید سمتش. جفتاشون روی یه پتو که زیرشون پهن کرده بودن روی پشتبوم ساختمون محل سکونت تهیونگ دراز کشیده بودن و حتی پتویی که روی بدنهاشون انداخته بودن هم باعث نمیشد سردی نسبی هوای این بالا به پوستهاشون نفوذ نکنه.
-اتفاقا الان که هوا اینطوریه کیف میده. اگه یخ نزنی و همه چی عادی باشه که چیزی یادت نمیمونه.
تهیونگ یه کم بدنش رو بالا کشید و بطری آبجوی کنارش رو برداشت و به لبهاش نزدیک کرد.
-چی رو باید یادم بمونه؟
-این لحظهها رو...آسمون بالای سرمون رو...خودمون رو...
تهیونگ با یه حالت دراماتیک و شاعرانه گفت و باعث شد پسر کنارش چشمهاش رو بچرخونه و دوباره کامل دراز بکشه. خودش هم باورش نمیشد تهیونگ میتونه باعث بشه چه کارهایی ازش سر بزنه. اون بعد یه روز کاری خستهکننده جای استراحت اومده بود روی پشتبوم و داشت درحالی که از سرما میلرزید آسمون رو نگاه میکرد. زیر چشمی به پسر موبلوند که کنارش داشت بیخیال آبجوش رو میخورد خیره شد. میدونست افکارش سالم نیستن ولی هر تجربه جدید با تهیونگ یه سوال جدید تو سرش میکاشت. سوال تکراریای که قبلا از تهیونگ هم کرده بود و دیگه جرأت دوباره پرسیدنش رو نداشت. نفسش رو بیرون داد و دوباره نگاهش رو به جلو داد.
-تو این هم اولین نفری.
با حرف یهویی تهیونگ شوکه چرخید سمتش و پسر موبلوند با یه نیشخند که نمیشد فهمید معنی پشتش چیه گردنش رو کج کرد تا نگاهش کنه.
-اولین نفری که آوردمش بالای پشتبوم این مسخرهبازیها رو دربیاریم.
تهیونگ خیره تو چشمهاش گفت و جونگ کوک سریع نگاهش رو به روبرو داد.
اون لعنتی فکرش رو خونده بود یا چیزی؟
-شاید باورت نشه ولی من آدم این کارها نیستم. هیچوقت نیاز ندیدم اینطوری با کسی وقت بگذرونم. سکس برام جالبتر از نشستن یه جا و حرف زدن بوده. اونام مشکلی نداشتن. ولی با تو دلم میخواد حرف بزنم.
جونگ کوک سعی کرد لبخند نزنه. احمقانه بود که انقدر راحت سست میشد و افکارش محو میشدن. البته که فقط تهیونگ همچین تاثیری روش داشت. شاید اگه لبخند نمیزد فراموش میکرد چقدر ساده کم میاره و شل میشه.
-البته این معنیاش این نیست که علاقهای به بهفاک دادن تو ندارم عزیزم. نگران نباش.
با جملات یهویی تهیونگ شوکه چرخید سمتش و بعد پاش بدون مکث حرکت کرد و زیر پتو طوری به ساق پای تهیونگ لگد زد که صدای ناله پسر بزرگتر بدجور بالا رفت.
ESTÁS LEYENDO
💎••SpotLight••💎
Fanficبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...