💎قسمت چهل💎

6.6K 2.1K 975
                                    

-جوون‌تر که بودم...اون وقتی که هنوز زندگی کامل خودش رو بهم نشون نداده بود، باور داشتم دنیا یه نظم خاصی داره. اینطوری نبود که رویاپردازی کنم. ولی فکر می‌کردم همه چی یه سیستم جالب پشتشه و یه عقل و منطقی همراهشه و من فقط باید جای خودم رو تو این سیستم پیدا کنم تا همه چی بالاخره معنی پیدا کنه.

وکیل مومشکی همین‌طور که گیلاس شفاف شراب قرمزش رو تو دستش بازی می‌داد زمزمه‌وار گفت و یه نفس عمیق کشید.

-خیلی چیزها بود که بقیه داشتن و من نداشتم. چیزهایی که آسون به دست می‌آوردن و آسونم بهشون نگاه می‌کردن. ولی برای من اون چیزها خیلی بزرگ بودن. مادر پدرم برای ذره به ذره داشته‌هامون جون کنده بودن و من اصلا نمی‌تونستم تصور کنم گند بزنم و این زحمت‌ها رو به باد بدم. وقتی همه تو کلاس‌های گرون با معلم‌های خصوصی تمرین می‌کردن، من تکی تو اتاق شیش متری خونه‌امون درس می‌خوندم و به فکر این بودم غذا برای والدینم درست کردم. اون‌وقت‌ها وقتی خسته می‌شدم به خودم می‌گفتم فقط یه کم دیگه کیم سوهو...دو روز دیگه دووم بیار تا جات رو پیدا کنی...بعد مامانم از دست رفت. با رفتنش...امید به زندگی بابام هم رفت...و بعد بابام رفت. و من موندم...در حالی که دیگه حتی جای قبلی رو هم نداشتم. فکر می‌کردم یه روزی اون جای گمشده رو توی رابطه‌ام یا شغلم پیدا می‌کنم...ولی نگام کن...نشستم اینجا با دشمن رفیقم مشروب می‌خورم و سعی می‌کنم تظاهر کنم اینبارم همه چی فاکد‌آپ نیست.

خفه گفت و ته گیلاسش رو بالا داد. کریس بدون حرفی خیره شده بود بهش. شاید حدس زده بود تا حدی مسته، شایدم فقط دلش براش سوخته بود. بهرحال برای کیم سوهو هیچ‌کدوم این موارد مهم نبود. امروز فشار زیادی تحمل کرده بود و کل روز به اینکه نکنه بکهیون دیگه دوست فرضش نکنه فکر کرده بود. این بزرگترین ترسش بود. اینکه یه روز بکهیون دیگه بهش اعتماد نکنه. در نتیجه حالا اینجا بود چون فقط نیاز داشت مغزش رو خاموش کنه. کریس بازم بارها و بارها باهاش تماس گرفته بود و سوهو آخر روز بالاخره جواب یکی از اون تماس‌ها رو داده بود و فقط از مرد جوون خواسته بود بیاد دنبالش و قطع کرده بود. حالا دوباره تو خونه کریس بودن. روبروی هم پشت کانتر نشسته بودن و کریس براش یه شراب خوشمزه آورده بود و سوهو فقط ساکت نوشیده بود و بعد یهو قفل زبونش باز شده بود.

-منم نمی‌دونم جام تو دنیا کجاست.

کریس که برخلاف خودش داشت خیلی سنتی با سوجو مست ‌می‌کرد، زیر لب گفت و سوهو تک‌خندی زد.

-پس واسه چی داری تلاش می‌کنی؟

کریس شاتش رو بالا داد و نگاهش کرد.

-خیال کردی همه آدم‌هایی که دارن اون بیرون عین کثافت تو هم میلولن جاشون رو پیدا کردن. آدم‌ها چاره‌ای جز تلاش کردن ندارن. منم یکی عین بقیه.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now