💎 قسمت صد و یازده 💎

3.8K 1.5K 423
                                    

پوشه‌هایی پر از سند و مدارک، تماس‌های طولانی تلفنی و سروکله‌زدن با آدم‌های مختلف. چند روزی می‌شد که زندگی سوهو حتی بیشتر از قبل هم از این سه مورد پر بود. غم و نگرانی‌ای که حس می‌کرد رو با غرق‌کردن خودش تو وظایف خودش و حتی به دوش‌کشیدن بار سنگین وظایف بکهیون خفه کرده بود و از کار خودش هم راضی بود. هرکس به یه روش با غم روبه‌رو می‌شد و این هم روش اون بود. دوست داشت جای بیکار نشستن و فکر به همه احتمالات غمگین پیش رو یه مشکل حل کنه و یه دلیل برای نگرانی رو از زندگی خودش و دوستش حذف کنه. خبر فوت آقای پارک یه راز نبود که بشه پنهانش کرد. سهام‌دارها دوباه بی‌قرار شده بودن و یه سری سایت خبری هم تو زمینه افشاکردن کوچیک‌ترین زوایای این اتفاق شوم اصلا کم‌کاری نکرده بودن. ولی سوهو نذاشته بود این اتفاقات مانع تصمیماتش بشه. بعد از راست‌وریس‌کردن کارهای عقب‌افتاده‌ی خودش یه جلسه با سهام‌دارها ترتیب داده بود و به‌عنوان یه نماینده از سمت بکهیون بهشون اطمینان داده بود که جایی برای نگرانی نیست و ازشون دوستانه خواهش کرده بود به شایعات توجه نکنن و در کنارش تلاش نکنن با بکهیون تماسی برقرار کنن و بذارن خانواده آقای پارک تو آرامش با غمشون کنار بیان. و حالا دیگه کاری از دستش برنمیومد و فقط می‌تونست امیدوار باشه بقیه همون‌قدری که ادعا داشتن شعور به خرج بدن.

خودش دو روزی می‌شد که دوستش رو ندیده بود. ولی چانیول هر روز با جزئیات بهش از حال و روز بکهیون خبر می‌داد و خیالش رو راحت می‌کرد. سوهو تو این دو روز در حدی کار کرده بود که تونسته بود کل بهم‌ریختگی‌های ایجادشده تو برنامه‌کاری هفته پیششون رو راست‌وریس کنه. و حالا دیگه چیزی برای نگرانی باقی‌ نمونده بود و تنها فکرش حین نشستن توی ایستگاه اتوبوس این بود که برگرده خونه و حسابی بخوابه و فردا به دیدن دوستش بره.

ظاهر همیشه مرتبش می‌شد گفت تا حدی تغییر کرده بود. بلیزی که زیر کتش دو روز پشت هم پوشیده بود تقریبا چروک شده بود و خودش هم متوجه نشده بود موهایی که تو طول روز بارها بدون اینکه متوجه بشه با دست عقبشون داده بود الان چقدر آشفته به‌نظر می‌رسن. شاید اگه متوجه بود وقتی صدای ترمز ماشین جلوی ایستگاه اتوبوس باعث بالا اومدن سرش شد تا حدی معذب می‌شد. ولی با دیدن کریسی که با یه لبخند مردد داشت منتظر نگاهش می‌کرد فقط با یه حالت گنگ پلک زد.

اتفاقات پشت هم این مدت باعث شده بودن سوهو کاملا زندگی شخصی خودش و مشکلی که تو بهشت کوچیکش همراه با کریس پیش اومده بود رو فراموش کنه و حالا انگار از یه خواب طولانی پا شده بود.

-دوباره برات بوق بزنم؟

کریس با یه خنده کوتاه به یاد اوایل آشناییشون سوال کرد و سوهو هم فقط با خستگی لبخند زد و بعد از جا بلند شد.

چند لحظه بعد روی صندلی راحت ماشین کریس نشسته بود و با چشم‌های خسته داشت بیرون پنجره رو نگاه می‌کرد.

💎••SpotLight••💎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora