💎قسمت بیست و هفت💎

6.2K 1.9K 935
                                    

-خانوم محترم. بار سومه که دارم بهتون توضیح میدم. پیک نیم ساعت پیش راه افتاده. توی سایت زده بودیم ساعت اوج ترافیکه و باید صبور باشید. فحش دادن شما به من چیزی رو عوض میکنه؟ من مگه مسئول ترافیک لعنتیم؟

دیگه جوش آورده بود و تقریبا توی گوشی داد زد و بعد صدای بوق آزاد توی گوشش پخش شد. قرار بود از رئیسش حرف بشنوه، ولی تلاشش رو کرده بود و همین حد ازش برمیومد.

-همیشه انقدر بداخلاقی یا از دوری منه؟

با شنیدن این صدای آشنا سرش بالا اومد و با دیدن تهیونگی که جلوی میز ایستاده بود شوکه پلک زد. چند روزی میشد که هیچ خبری از هم نداشتن و اینکه تهیونگ برای دیدنش اومده بود دوباره اینجا، حسابی شوکه‌اش کرده بود. اگرچه که چند لحظه بعد با وارد شدن سه نفر دیگه از در رستوران، حس خوبش محو شده. تهیونگ نیومده بود اون رو ببینه. فقط اومده بود رستوران مورد علاقه‌اش اونم با رفیقاش و دوست پسرش! بهرحال لبخند زد و سری تکون داد.

-در واقع از وقتی نمیبینمت انقدر حالم خوبه که پوستم هم داره برق میزنه.

با تمسخر گفت و تهیونگ بخاطر لجبازیش یه کم چشم‌هاش رو براش باریک کرد. ولی جونگ کوک لبخندش رو حفظ کرد و برای هوسوک که داشت پشت سر تهیونگ برای جلب توجهش دست تکون میداد یه لبخند کوتاه فرستاد.

-میز رزرو داشتید؟

مودب پرسید و چشم‌های تهیونگ گشاد شدن.

-نگو که همه میزها پره.

جونگ کوک سریع سر تکون داد.

-نه. فقط سوال کردم. بشینید یه کم دیگه یه گارسون میاد خدمتتون.

محترم و جدی گفت و تهیونگ چند لحظه خیره نگاهش کرد و بعد با کشیدن دست دوست پسر قد کوتاهش راه افتاد و رفت و هوسوک و نامجون هم دنبالش رفتن. نفس حبس شده جونگ کوک با دور شدن اونها آزاد شد. نمیتونست تشخیص بده تهیونگ داره در حقش بدجنسی میکنه یا این رفتارها براش عادیه و واقعا داره فقط زندگیش رو میکنه. نگاه خسته‌اش رو داد به لپ تاپ جلوش. به لطف رئیسش امروز وظیفه بررسی حساب کتاب‌ها و پیگیری سفارش‌ها هم افتاده بود گردنش و جونگ کوک یه جورایی همون گارسونی رو ترجیح میداد. آخرین چیزی که میخواست این بود که یه اشتباه کنه و کلی خسارت بیوفته گردنش. بعد از چند بار چک کردن حساب‌ها بالاخره لپ تاپ رو بست و کش و قوسی به بدنش داد و بعد از جاش بلند شد. راه افتاد سمت اتاق رئیسش و تقه‌ای به در انداخت و بعد از جواب گرفتن وارد اتاق شد. کارش تو اتاق مدیر رستوران ده دقیقه‌ای طول کشید و تقریبا موفق شد تو کله‌ی پوک مرد جلوش بکنه که دیگه علاقه‌ای به رسیدگی به حساب‌ها نداره و با اینکه کلی توهین و تحقیر نصیبش شد، بالاخره حرفش رو زد و از اتاق بیرون اومد. نگاهش بی‌اراده اطراف رستوران چرخید. تهیونگ و همراهاش همون جایی که دفعه قبلی هم انتخاب کرده بودن نشسته بودن و جونگ کوک بی‌اراده یاد اون روز افتاد و جوری که تهیونگ دستش رو زیر میز گرفت یا توی دستشویی بهش ابراز علاقه کرد. چند لحظه بدون تکون خوردن سرجاش موند و بعد سریع نگاهش رو به سمت دیگه‌ای داد. ظاهرا ابراز علاقه‌های اینطوری برای تهیونگ خیلی راحت بود. وگرنه هیچکس انقدر راحت احساساتش رو به یه آدم جدید منتقل نمیکرد. یه نفس عمیق کشید و راه افتاد سمت گوشه سالن و با برداشتن طی، مشغول تمیز کردن جلوی ورودی و قسمتی از سالن که خلوت‌تر بود شد اما هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که با صدای داد بلندی که اسمش رو صدا کرد شوکه چرخید. رئیسش با چشم‌های عصبانی از اتاقش اومده بود بیرون و داشت نگاهش میکرد. نفسش رو بیرون داد و طی رو به دیوار تکیه داد.

💎••SpotLight••💎Où les histoires vivent. Découvrez maintenant