+++ هشدار محدودیت سنی +++
تهیونگ لبهاش رو دوباره آروم و روانیکننده روی لبهای نیمه باز جونگ کوک کشید و بعد رسوند به خط فکش. با کشیده شدن زبون داغ تهیونگ روی پوست اون ناحیه، پسر کمسنتر دوباره لرز رفت و نفس گرفت. تهیونگ یه دستی یکی از دکمههاش و بعد بعدی رو باز کرد و دستش با آزادی بیشتری مشغول کشف پوست قفسه سینه جونگ کوک شد. جفتشون داشتن سریع و سنگین نفس میکشیدن و سرمای محو هوا حتی براشون محوتر هم شده بود. جونگ کوک داشت واقعا حس میکرد رد انگشتهای تهیونگ روی پوستش از سایر نقاط داغتر دارن میشن. چند تا نفس عمیق کشید و سرش بدون اینکه انگار کنترلی روی بدنش داشته باشه یه کم عقب رفت و به تهیونگ اجازه دسترسی بیشتری به گردنش رو داد. پسر بزرگتر که انگار واقعا منتظر همچین چیزی بود، کامل روش خم شد و پوست مورمورشده گردن جونگ کوک رو بین لبهاش کشید و مکید. پسر مومشکی یه ناله گیج و آروم کرد و دستش بیاراده پشت گردن تهیونگ جا گرفت. خجالتآور بود ولی الان واقعا لمس بیشتری میخواست. میخواست این لمسها رو برای اولین بار با اولین کسی که قلب ترسو و محتاطش رو لرزونده بود؛ حس کنه.
بدنش به سمت نورگیر پشتش خم شد و تهیونگ بدون ثانیهای فوت وقت اومد روش و با گرفتن پشت گردنش دوباره لبهاشون رو روی هم کوبوند. جونگ کوک فقط تونست یکی از دستهاش رو کنار بدنش یه کم ستون کنه تا بتونه یه کم خودش رو بالا نگه داره و اونم دوباره شروع کرد به حرکتدادن لبهاش روی لبهای مشتاق تهیونگ. پسر روش بعد از چند لحظه شلخته بوسیدنش گردنش رو رها کرد و با انگشتهای بیحواسش چندتا دکمه دیگه بلیز جونگ کوک رو هم باز کرد و بلیزش رو از روی شونههاش پایین کشید. از هم فاصله گرفتن. فقط در حد چند سانت و اون فاصله کوتاه جونگ کوک تونست با گیجی نفس بگیره. تصور نمیکرد به این نقطه برسن. حداقل به این زودی. شاید هم تصور نمیکرد تو همچین شرایطی بهش برسن ولی اهمیتی نمیداد. تهیونگ چند لحظه به چشمهای پرتردیدش خیره موند و بعد لبهاش دوباره زیر گلوی جونگ کوک چسبیدن و با بوسههای خیس و عمیق تا وسط قفسه سینهاش پایین رفتن. پسر کوچیکتر حالا داشت با صدا نفسهاش رو آزاد میکرد و برخورد باد خنک و سردی که تنها مهمون فضای دورشون بود به پوستش باعث میشد هیجانزدهتر بشه.
تهیونگ زبونش رو روی پوست حساس پسر زیرش کشید و تا شکمش پایین رفت و باعث شد جونگ کوک با این حس عجیب لرز بره و یه ناله آروم کنه. تهیونگ از واکنشش تکخندی زد و زبونش آروم روی پوست حساس شکم جونگ کوک لغزید و یه گاز کوچیک از همون ناحیه گرفت و باعث شد پسر مومشکی یه ناله اعتراضی کنه و وول بزنه. این واقعا بامزه بود. سرش رو بالا آورد و به چشمهای خمارشده جونگ کوک خیره شد.
-اینکه اینطوری منتظر بهم زل زدی...داره میکشتم کوکی...
خیره تو چشمهای مشکی جلوش گفت و بدون مکث بلیز خودش رو هم از سرش بالا کشید و درآورد.
ESTÁS LEYENDO
💎••SpotLight••💎
Fanficبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر...