💎قسمت هشتاد و شش💎

4.2K 1.6K 555
                                    

-خب فکر کنم من دیگه بهتره برم.

مردد همینطور که نگاهش بین دوتا مردی که روی مبل‌های روبروی هم نشسته بودن می‌چرخید، زمزمه کرد و از جا بلند شد. با کارش نگاه چانیول با یه‌کم نگرانی اومد سمتش ولی سوهو یه لبخند امیدوارکننده به مرد قدبلند زد و کتش رو برداشت. انقدری اینجا مونده بود تا مستی از سر چانیول و عصبانیت از سر بکهیون بپره.

- و دقت کنید درسته الان بهتون میگم اگه مشکلی پیش اومد زنگ بزنید. ولی امیدوارم آدم باشید و نزنید چون واقعا خسته‌ام.

وکیل جوون همینطور که کتش رو حین رفتن به سمت درب خروجی می‌پوشید زمزمه کرد و نگاه دوتا مرد حاضر تو سالن تا وقتی در پشت سر سوهو به‌هم خورد، همون سمت موند.

چانیول اولین کسی بود که تکون خورد و به عقب تکیه داد و بعد از چند لحظه نگاهش برگشت روی مرد مونقره‌ای جلوش که هنوز هم تقریبا مست بود. ولی عصبانی؟ نمیشد دیگه تشخیص داد. برعکس نیم ساعت پیش که بکهیون به‌محض وارد خونه شدن و دیدنش، سر سوهو و تقریبا همه داد زده بود و چندبار سعی کرده بود به معنای واقعی کلمه از خونه خودش فرار کنه، حالا اون مرد آروم و خسته به‌نظر می‌رسید.

-توقع داشتم رفته باشی.

بکهیون خیره به چشم‌هاش با لحن بی‌حسی زمزمه کرد و دامپزشک روی مبل رو وادار کرد با حرفش باز هم معذب وول بخوره.

-خودم هم توقع داشتم...بعدش یادم اومد که بهت یه جورایی قول داده بودم تولد امسالت رو بهت حتما تبریک بگم.

همینطور که با دست‌هاش بازی می‌کرد جواب داد و مرد مونقره‌ای با جوابش تکخند زد.

-من اون مکالمه رو یادمه یول. هیچ قولی ردوبدل نشد.

دامپزشک روی مبل لبش رو گزید.

-درست میگی. خودم خواستم بمونم و تبریک بگم. فکر کنم همین رو می‌خواستی بشنوی.

بکهیون خیره بهش چند لحظه فقط پلک زد و بعد فقط سر تکون داد و نگاهش رو به سمت دیگه‌ای راهی کرد. دوباره بینشون رو سکوت گرفت. چانیول حالا داشت با جرأت بیشتری نیم‌رخ مرد روبروش رو دید می‌زد. بکهیون خسته و رنگ‌پریده به‌نظر می‌رسید و حدس اینکه به‌خاطر مشروب‌خوری امشب به این وضع افتاده چیز سختی نبود.

-برام کادو هم گرفتی؟

با چرخیدن یهویی نگاه بکهیون سمتش جا خورد و صاف‌تر نشست. بدون علت خاصی حس یه پسر نوجوون رو پیدا کرده بود که جلوی کراشش نشسته و داره سوال جواب میشه.

-نه...

با صداقت جواب داد و ابروهای بکهیون با سرگرمی بالا رفتن.

-واقعا؟ هیچی؟ تا اینجا اومدی و حتی یه کادو نیاوردی؟

دامپزشک مومشکی نگاهش رو به دست‌هاش منتقل کرد. حتی توضیح دلیلش برای همین مسئله هم قرار بود براش سخت باشه. ولی به‌هرحال به‌ حرف اومد.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now