-آقای بیون؟
با صدا شدن اسمش اونم با اون شدت، پلکهاش رو روی هم چند لحظه فشار داد. الان حوصله هیچی رو نداشت. مطلقا هیچی! فقط میخواست بخوابه. بعد از یه هفته بیخوابی الان بدنش کم آورده بود و بکهیون با اشتیاق این کمکاری رو قبول کرده بود تا بتونه برگرده خونه و فقط بخوابه.خوابیدن تنها راهحل منطقی و در دسترس فعلی به نظر میرسید؛ تا شاید افکارش برای چند لحظه دست از سرش بردارن. آروم فلاسک تو دستش رو سر داد تو جیب پالتوی بلندی که حالا به خاطر سرمای کم هوا و البته بدن ضعیفش مجبور شده بود بپوشه و آروم چرخید.
انگشتهای باریکش توی دستکشش داشتن به طور زجرآوری نبض میزدن و میخاریدن. اون مرد بهتر بود واقعا چیز خوبی برای گفتن داشته باشه چون بکهیون اصلا و ابدا تو مود حتی یه سوال جواب کوتاه هم نبود. تنها فکرش در حال حاضر تختش بود.
نگهبان ساختمان محل سکونتش با قدمهای بلند اومد سمتش و جلوش ایستاد. مرد بیچاره خودش هم معذب بهنظر میرسید.
-ببخشید مزاحم شدم ولی یه سری نامه دارید که کسی نیومد ازم تحویل بگیره. برای جناب پارک...همون دوستتون هستن. ایشون خودشون هر روز صبح باهام چک میکردن ولی یه مدته نمیان و نامههاشون رو هم جمع شدن.
نگهبان میانسال که با ملایمت داشت نگاهش میکرد محترم توضیح داد و بعد دستهاش جلو اومدن و تعدادی پاکت نامه رو به سمت بکهیون گرفتن. بکهیون اگه میخواست بدجنسی کنه باید تحویل نمیگرفتشون. ولی اون نگهبان بیچاره مسئول مشکلات اونها نبود. شاید باید اصلا تحویل میگرفت و همشون رو دور مینداخت تا چانیول دچار مشکل بشه؟ شاید هم...
-جناب بیون؟
با صدا شدن دوباره اسمش فهمید چند لحظهاس فقط به نامهها زل زده و واکنش نداده. با نوک انگشتهای دستکشپوشش گردنش رو خاروند و یه لبخند شل و ول زد. بیخوابی و مستی ترکیب خوبی نبودن.
-بله...ممنونم.
نامهها رو از دست نگهبان گرفت و راه افتاد سمت آسانسور.
-حالتون خوبه؟ چیزی نیاز ندارید؟
مرد میانسال با نشونهای از نگرانی تو لحنش پشت سرش سوال کرد و بکهیون فقط یه "نه ممنون" خفه گفت و وارد آسانسوری که رسیده بود شد. دکمه رو زد و بیحال به دیواره اون محفظه فلزی تکیه داد. چقدر مسخره که برای نگرانی کسی جز نگهبان ساختمانش رو نداشت. البته که افراد دیگهای هم بودن ولی بکهیون یه طوری موفق شده بود همه رو فراری بده. چانیول رو کامل از کادر خارج کرده بود. با سوهو کم حرف میزد و جواب تماسهای تهیونگ رو هم نمیداد. البته که باور داشت اینطوری بهتره. نه آسیب میزد و نه آسیب میدید. امنترین روش ممکن برای زندگی!
با باز شدن درب آسانسور بدن عمیقا خستهاش رو وادار به حرکت کرد و با گیجی راه افتاد سمت آپارتمانش. دکمههای رمز رو یکی یکی با مکثهای بلند زد و بعد از بیپ در، دستش رو داخل جیبش برد و فلاسک محبوبش رو درآورد و همینطور که وارد خونه میشد درش رو با یه کم تقلا به خاطر دستکشهاش و اون نامههای کوفتی، باز کرد و دهنه فلزیش رو به لبهاش رسوند. طعم گزنده نوشیدنی داشت تو دهنش پخش میشد که وسط سالن کاملا خشکش زد و مات به آدمی که جلوش ایستاده بود خیره شد.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...