خیلی آروم رمز در رو وارد کرد و بعد از دوباره بالا کشیدن کولهپشتیش روی شونهاش، در باز شده رو هول داد و وارد خونه شد. از دست دیگهاش ساکاش آویزون بود و چشمهاش بهخاطر کمخوابی و زود بیدار شدن قرمز بودن. ولی هیجان داشت. البته که بهخاطر داشتن این هیجان از خودش شرمنده بود و البته از برادرش. اینطوری نبود که پیش جونگمین بهش خوش نگذشته باشه. فقط بودن پیش تهیونگ رو به هر چیزی ترجیح میداد. وارد هال خونه شد و با دیدن بههمریختگی اطرافش چشمهاش رو تو حدقه چرخوند. کوله و ساکش روی مبل جا گرفتن و یهکم به اطراف سرک کشید ولی هیچ نشانهای از حیات یا در واقع دوستپسرش دیده نمیشد. تهیونگی که کلی برای اینکه امروز صبح زود برگرده بهش فشار آورده بود حالا خودش خواب بود و این یهکم عصبانیاش میکرد. ولی ساعت هنوز هفت هم نشده بود و برای عصبانی شدن زود بود. راه افتاد سمت اتاق خواب و در نیمهبازش رو هول داد. همونطور که حدس زده بود تهیونگ تو سمت خودش از تخت غرق خواب بود. با تاسف سری تکون داد و مشغول باز کردن کمربند شلوار جینش شد. بعد از اینکه یه شلوارک و تیشرت راحتی پوشید، خودش هم روی تخت کنار تهیونگ فرود اومد و یه خمیازه عمیق کشید. پسر کنارش هنوز هم حتی یه درصد از دنیای خواب جدا نشده بود تا متوجه برگشتاش باشه. ولی مهم نبود. جونگ کوک قصد بیدارکردناش رو نداشت. تنها کاری که کرد خم کردن سرش به سمت تهیونگ و آروم بوسیدن لبهاش بدون بیدار کردنش بود. بعد عقب کشید و با خستگی چشمهای خودش رو هم بست. این چند روز گذشته با وجود اینکه مرخصی بود و دانشگاه هم نداشت ولی بینهایت خسته شده بود و خودش هم میدونست این خستگی بیشتر روحیه تا جسمی. خیلی سریعتر از چیزی که فکرش رو میکرد پلکهاش سنگین شدن و اونم کنار تهیونگ به خواب رفت. البته که متاسفانه این خواب اونقدرها طولانی نشد و بعد از تقریبا یه ساعت با حس گرمای یه چیزی روی گردنش چشمهاش نیمه باز شدن. بوی عطر تن دوستپسرش رو میتونست به وضوح حس کنه و با وجود اینکه دوباره چشمهاش رو بست، متوجه شد تهیونگ داره آروم گردنش رو میبوسه. خواب و بیدار یهکم تکون خورد و بعد خمیازه کشید.
-توقع داشتم منتظرم باشی...
با صدای خفهای گفت و دست تهیونگ دور کمرش حلقه شد و به شکمش فشار آورد.
-بودم...حتی بیدار شدم. ولی نمیدونم چطوری دوباره خوابم برد.
پسر بزرگتر تو گردنش زمزمه کرد و دوباره آروم بوسیدش و جونگ کوک دوباره خمیازه کشید.
-بهرحال زیر قولت زدی...
آروم گفت و به بدنش کش و قوس داد.
-ببخشید خوشگله. چیکار کنم جبران شه؟
دوستپسرش با جوابش تکخندی زد و بعد سرش رو عقب برد و سوال کرد و جونگ کوک که حتی تو همین لحظه هم چشمهاش رو زوری باز نگه داشته بود، با انگشت یکی از پلکهاش رو ماساژ داد.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...