💎قسمت صد و شونزده💎

3.9K 1.4K 848
                                    

نظر نشه فراموش. با بدبختی نوشته میشن این قسمتا. در حدی که جمعه اثاث‌کشی دارم و براتون داستان آپ کردم. دیگه خودتون بدونید چقدر عزیزید.

💎💎💎

-خب امروزت چطور گذشت؟

صدای خنده آروم مرد روی مبل بلند شد و بعد بالاخره نگاهش که چند دقیقه‌ای بود روی دست‌هاش میخ شده بود، بالا اومد.

-قرار شده بود ازم سوالات این‌طوری نپرسی.

زن جوون شونه‌هاش رو با این جواب بالا انداخت.

-اون در صورتی بود که باهام همکاری کنی. نه اینکه بیای اینجا و من رو به یه سکوت فلسفی دعوت کنی.

مرد روبه‌روش با این حاضرجوابی هوفی کرد و انگشت‌های بلندش رو بین موهاش فرو برد و یه‌کم کف سر خودش رو ماساژ داد.

-ریشه موهام در اومده... باید برم آرایشگاه. اگه می‌رفتم آرایشگاه بیشتر از اینجا بهم خوش می‌گذشت.

عین یه بچه نق زد و با دیدن حالت بی‌حس زن روبه‌روش چشمی چرخوند.

-اوکی حرف می‌زنم فقط چون وقتت خیلی گرونه و منم از پول‌هدردادن بدم میاد.

-بهم لطف می‌کنی بکهیونا.

دوتاشون با این حرف یه خنده کوتاه کردن و بعد مرد مونقره‌ای سرش رو چرخوند و به پنجره بزرگ اتاق کار مشاورش که جلوش یه درخت بود چند لحظه خیره شد.

-امروز هم اتفاق خاصی نیفتاد. رفتم سرکار. برگشتم. تو راه یه قهوه خریدم که خواب از سرم بپره. جواب تماس تهیونگ رو ندادم چون مطمئنم باز زنگ زده بود برام ناله کنه و بعدش خودم رو رسوندم اینجا تا احتمالا کمکت کنم یه کیف مارک دیگه برای خودت بخری.

نتونست خودداری کنه و آخر حرفش رو با بدجنسی اضافه کرد ولی زن روبه‌روش مثل همیشه فقط تکخند زد.

-متاسفانه زیاد علاقه‌ای به برندها ندارم. که یه‌کم غمگینه. دلخوشی مسخره و خوبی هستن نه؟

گردن بکهیون بالاخره چرخید و نگاهش روی زن جلوش نشست.

-فکر نکنم... چانیول می‌گفت دلخوشی باید درونی باشه. اگه وصلش کنیم به یه چیز بیرونی اونم یه چیز مادی خیلی راحت محو میشه.

زمزمه‌وار گفت و بعد یه نفس عمیق کشید.

-آه خدای من... یعنی دفعه قبل گفتم دیگه اسمش رو نمیارم.

-منم دفعه قبل بهت گفتم نباید جلوی خودت، افکارت و حرفات رو بگیری. مخصوصا اینجا...

بکهیون جوابی نداد و دوباره به دست‌هاش خیره شد.

-هنوزم حرف‌زدن با یه... خانم درباره این چیزها برام سخته. ولی سوهو اصرار داشت این‌طوری بهم کمک میشه کمتر جلوی جنس مخالف گارد بگیرم و چون باهات آشنایی داشت بهم اصرار کرد بیام اینجا... ولی الان هنوزم بعد چند جلسه گاهی حس می‌کنم خیلی معذبم.

💎••SpotLight••💎Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon