-یعنی چی که هنوز پیداش نکردیم؟
بکهیون بیاراده داد زد و دختر جوون جلوش لبش رو گزید و با خجالت سرش رو پایین انداخت.
-من از هرچی آشنا و ارتباطات داشتیم سراغ گرفتم. حتی به کلی آدم سپردم. از تک تک سهامدارهای سابق هم سوال کردیم. ولی هیچکس نمیدونه مدیر کمپانی با کی لحظه آخر قرارداد امضا کرده. به اون افرادی که خودتون گفتین هم رجوع کردیم ولی چیزی نداشتن بگن. و مشخص بود راست میگن چون حتی پیشنهاد پول رو هم قبول نکردن.
منشی جوون تند تند توضیح داد و چون واقعا از دیدن حالت ناامید تو چشمهای بکهیون متنفر بود، دوباره به جلوی پاش خیره شد. سمت دیگه اتاق سوهو روی مبل نشسته بود و داشت لبهاش رو روی هم فشار میداد. فقط کافی بود دهن باز کنه و بگه میدونه. ولی خب بکهیون فقط عصبانی بود و حتی دونستن این قضیه هم قرار نبود چیزی رو عوض کنه، برای همین سعی کرده بود راز کریس رو حفظ کنه. حس میکرد اگه بگه تبدیل به یه جاسوس میشه و این حالش رو به هم میزد و واقعا از اینکه بین عزیزترین آدم زندگیش و کریس گیر کرده بود متنفر بود.
-باشه. برو.
بکهیون کلافه گفت و کیم یری تا کمر خم شد و سریع از اتاق خارج شد. سوهو ساکت دوستش رو که با قدمهای سنگین برگشت پشت میزش تماشا کرد و بعد مردد به حرف اومد.
-چرا انقدر میخوای بدونی کی بوده بک؟ شرایط قرار نیست عوض بشه.
بکهیون چرخید سمتش و یه نفس عمیق کشید.
-فقط باید بدونم سوهو. فقط همین. باید بدونم کی انقدر برای مچ انداختن باهام مشتاق بوده.
سوهو چیزی نگفت و نگاهش رو از دوستش گرفت. بکهیون خسته و کلافه به نظر میرسید. سر چیزی که اون یه ثانیهای میتونست حلش کنه. ولی حدی که فشار روی خودش بود هم قابل بیان نبود. دو روز بود جواب تماسهای کریس رو نداده بود فقط چون نمیدونست باید چه غلطی بکنه.
-از اون مرکز نجات حیوونهای گه که چانیول توش کار میکنه متنفرم.
بکهیون یهو زیر لب گفت و سوهو چرخید و دوستش رو دید که به صفحه گوشیش اخم کرده.
-چرا؟
-چون کل وقت کوفتیش رو میگیرن و یه پیام بهش میدم چند ساعت بعد جواب میده یا کلا نمیبینه. الان دو ساعت پیش بهش گفتم بیا باهم ناهار بخوریم و الان از تایم ناهار کلی گذشته و هنوز خبری ازش نیست. امیدوارم با اون دختره عفریته نرفته باشن ناهار بخورن چون اون وقت...
حرف بکهیون با باز شدن یهویی در اتاق نصفه موند و نگاه جفتاشون چرخید سمت در و روی چانیولی نشست که با لبخند داشت بکهیون رو نگاه میکرد.
-اون وقت چی؟
سوهو آروم خندید و بکهیون حرصی لبهاش رو روی هم فشار داد.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...