تقریبا ده دقیقه میشد که روی پلههای فلزی نشسته بود و بدون حرکتی سرش رو روی پاهاش گذاشته بود و سعی میکرد با بیشتر بغل کردن خودش حس سرمای بدنش رو کم کنه. ولی بیفایده بود. نه از بدن دردش چیزی کم میشد نه از سرمایی که داشت حس میکرد. مهم هم نبود چندبار تا حالا به خودش تشر زده که الان اصلا و ابدا وقت مریض شدن نیست ولی کاملا بیفایده بود. کلی کار داخل رستوران منتظرش بود و سه روز دیگه یه امتحان مهم داشت که برنامه داشت از امشب خوندنش رو شروع کنه و از همه روزها، دقیقا امروز مریض شده بود و تو این لحظه حس میکرد بدبختتر از خودش وجود نداره. میدونست چند دقیقه دیگه صدای داد رییسش درمیاد. ولی واقعا بلند شدن و داخل برگشتن شبیه یه امر محال به نظر میرسید.
-هی کوکی...
با شنیدن اسمش سرش سنگین بالا اومد و نگاهش روی تهیونگی که با چشمهای گیج و تا حدی نگران روبروش روی پلهها ایستاده بود نشست. حتی متوجه اومدن پسر بزرگتر نشده بود.
-خوبی؟ رنگ به صورتت نیست.
تهیونگ شوکه گفت و چند تا پله بینشون رو اومد بالا و دستش رو گذاشت روی پیشونیش.
-داغم هستی که... چی شده؟ رفتم تو گفتن رفتی بیرون هوا بخوری.
جونگ کوک با خستگی پلک زد و نفسش رو بیرون داد.
-فکر کنم مریض شدم.
خفه گفت و تهیونگ آروم خندید.
-واقعا؟ اصلا مشخص نیست، از کجا فهمیدی؟
جونگ کوک فقط تونست به این شوخی بیمزه در حد یه چشم غره ضعیف واکنش بده و بعد سعی کنه بلند بشه.
-نگو میخوای با این وضع برگردی سر کارت!
تهیونگ با چشمهای گشاد شده گفت و جونگ کوک یه نفس با صدا بیرون داد.
-چارهای ندارم. رییسم کمین کرده اخراجم کنه. نمیدونم چه مرگشه.
تهیونگ چند لحظه مکث کرد و بعد اومد روبروش و دستش رو برد تو جیبش.
-سوییچ ماشینمه. برو بشین تا بیام. حلش میکنم.
جونگ کوک فقط پوکر پلک زد.
-چیو حل میکنی؟ چهار ساعت از شیفتم مونده.
تهیونگ کلافه نفسش رو بیرون داد.
-فقط گوش بده باشه؟ برو. خواهش میکنم.
جونگ کوک نگاهش رو به پایین داد. دستش تو دست تهیونگ بود و سوییچ ماشین هم بین انگشتاش بود. میخواست بازم رد کنه ولی واقعا حالش خوب نبود.
پس فقط یه هوم خفه کرد و باعث شد نیش پسر جلوش باز بشه.
-پسر خوب.
تهیونگ با تکخند گفت و چرخید و رفت سمت در پشتی رستوران و بعد چرخید سمت پسر کوچیکتر که گیج داشت نگاهش میکرد و دوباره با دست بهش اشاره کرد که راه بیوفته.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...