دوست پسرش حال خوبی نداشت و اونم برای فهمیدن این نیاز نداشت نخبه باشه. تهیونگ عادت نداشت حرفهای عمیق تو سرش رو بیان کنه. شاید به نظر نمیومد ولی کاملا خودخور و خودآزار بود. جونگ کوک تو مدتی که کنار هم زندگی کرده بودن فقط با نگاه بهش این مورد رو فهمیده بود. حرف زدن برای اون پسر واقعا سخت بود. معمولا وقتی حالش بد بود از حالت عادی بیشتر چرت میگفت و خودش رو میزد به بیخیالی. انگار این سپر دفاعیای بود که در برابر همه سختیها و ناملایمات زندگی داشت. تظاهر به اینکه به هیچی اهمیت نمیده. چند دقیقهای میشد که داشت از توی آشپزخونه پسر بزرگتر رو که حرصیتر از همیشه درگیر بازی با ایکسباکسش شده بود تماشا میکرد. تهیونگ معمولا به خاطر اینکه اون زیادی به صدا حساسه موقع بازی در حد امکان ولوم خودش و بازی رو پایین نگه میداشت ولی الان صدای فحشهایی که بیحواس به همه چی میداد با صدای بکگراند ترک بازی و کاراکترها، تبدیل به یه سمفونی ناهنجار شده بود که داشت مدام استرس جونگ کوک رو بیشتر میکرد. البته که به این مسئله زیاد اهمیت نمیداد. نگرانی اصلیش پسری بود که روی مبل نشسته بود و داشت سعی میکرد با تیراندازی به سربازهای دشمن خیالی تو بازیش احساساتش رو هم بکشه. درمونده یه نفس بیرون داد و رفت سمت یخچال. دوتا قوطی آبجو برداشت و راه افتاد سمت مبل. قوطیها رو روی میز جا داد و کنار دوست پسرش نشست. تهیونگ نچرخید سمتش و به بازی ادامه داد. ولی اهمیتی نداشت. ساکت سرجاش موند و به سر خوردن قطرههای آب روی سطح فلزی قوطیها خیره شد. تا اینکه دوباره اعلان ناهنجار گیم اور تو خونه پخش شد و تهیونگ بعدش یه فحش بلند شد.
قبل از اینکه دوست پسرش بخواد دوباره بازی رو راه بندازه دستش رو جلو برد و آروم ساعد تهیونگ رو گرفت. پسر موبلوند چرخید سمتش. عصبانیت تو چشمهاش با عوض شدن مسیر نگاهش سریع رنگ باخت. جونگ کوک ضعیف لبخند زد.
-خوبی؟
تهیونگ با لبخند ابروهاش رو بالا داد.
-آره خوشگله. چرا بد باشم؟
جونگ کوک از قابلپیشبینی بودن واکنش پسر جلوش لبخند گرفتهای زد.
-چون حس میکنم خوب نیستی.
با آرامش گفت و تهیونگ ساکت نگاهش کرد.
-چرا بد باشم؟
دوباره سوالش رو تکرار کرد.
-شاید چون هیونگت امشب بهت یه سری حرف ناخوشایند زد...چیزایی که میدونم روشون حساسی.
مستقیم رفت سر اصل مطلب. با تهیونگ حاشیهچینی بیفایده بود. اینطوری بیشتر عصبی میشد.
پسر موبلوند بدون واکنشی هنوز داشت نگاهش میکرد و بعد چرخید و یکی از قوطیهای آبجو رو برداشت و به محض تق کردن درش، نصفش رو بالا داد. جونگ کوک در سکوت به حرکت مایع تو گلوی دوست پسرش خیره شد و یه نفس عمیق کشید.
ESTÁS LEYENDO
💎••SpotLight••💎
Fanficبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...