با صدای زنگ گوشیش تو خواب یه غرولند حرصی کرد و یه کم غلت زد. بیتوجه به شخص کنارش کاملا وزنش رو روی بدنش انداخت و گوشیش رو از روی میز کنار تخت قاپید و درجا صدای آلارم رو خفه کرد. چرا هی یادش میرفت نباید برای آخر هفته کوفتی آلارم تنظیم کنه؟
-از گوشیت متنفرم.
صدای خفه چانیول رو کنارش شنید و بدنش رو از روی بدن دامپزشک جوون بالاخره عقب کشید و روی تخت انداخت.
-راستش خودمم...
ضعیف گفت و از بین پلکهای نیمه بازش به مرد کنارش روی تخت خیره شد. چانیول روی شکم خوابیده بود و گونهاش روی بالش بود و صورتش به سمت اون بود ولی چشمهاش بسته بود. خودش هم نمیدونست دقیقا کی کنار هم خوابیدن تبدیل به روتین شده بود. در واقع روتین نشده بود فقط پیش میومد. مسلما وقتی سکس داشتن اینکه بخوان بعدش همدیگه رو راهی کنن اتاق دیگه مسخره بود.
-ساعت چنده؟
چانیول با همون چشمهای بسته سوال کرد و بکهیون دستی لای موهای خودش کشید.
-شیش و نیم.
-برای آخر هفته کی ساعت شیش و نیم ساعت میذاره؟
چانیول که حالا تقریبا یکی از چشمهاش رو باز کرده بود سوال کرد و بکهیون سعی کرد با دیدن حالت احمقانه و بامزه مرد کنارش لبخند نزنه. چانیول واقعا عاشق خوابیدن بود و هرچی خوابش رو بهم میزد حرصیش میکرد.
-بیون بکهیون. مشکلی داری؟
با لجبازی گفت و چانیول هوفی کرد و فقط سرش رو چرخوند و پشت بهش خوابید. بکهیون تکخند زد. اینکه چانیول برهنه با یه باکسر کنارش خوابیده بود و با اون هیکل هات داشت عین یه بچه نق میزد، واقعا خندهدار بود. ضربه محکمی به کمر دامپزشک کنارش زد و از جا پروندش.
-حالا که دیگه بیداری نظرت چیه بهم صبحونه بدی؟ خیلی گشنمه.
با نیش باز گفت و چانیول با ابروهای بالا رفته و چشمهای پفکرده چرخید سمتش.
-بکهیون ما دیشب تا دو و نیم بیدار بودیم. بگیر بخواب!
-مشکل من نیست که تو نمیتونی زود کارت رو تموم کنی و خوشت میاد هی باهام ور بری و طولش بدی. میتونستی انقدر سکس دیشب رو دراماتیک نکنی تا بیشتر بخوابی!
حالت قیافه دامپزشک خوابالوی کنارش حتی قابل توصیف نبود. موهای همیشه مرتبش سیخ شده بود و چشمهاش و صورتش پف داشت و یه حالتی بود که انگار هر لحظه ممکنه بکهیون رو از تخت پرت کنه پایین.
-الان مغزم نمیکشه درباره این مسئله بات بحث کنم. فقط بگیر بخواب.
چانیول دوباره گفت و چرخید، ولی متاسفانه خواب کاملا از سر بکهیون پریده بود. با نیش باز بدنش رو یه کم سمت مرد کنارش کشید و خم شد روش.
ESTÁS LEYENDO
💎••SpotLight••💎
Fanficبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...