همینطور که روی تخت دراز کشیده بود و یکی از دستهاش رو زیر سرش قرار داده بود، آروم با نوک انگشت رو کمر پسر کنارش خط میکشید. اونقدر آروم که بیدارش نکنه ولی در حدی که بتونه حرارت شیرینش رو حس کنه. کنار هم خوابیدن بیشتر از اون چیزی که توقعش رو داشت بهش مزه میداد. طوری که تهیونگ حس میکرد داره بهش معتاد میشه. البته که میدونست دوست پسرش داره برای اینکه این تجربهها رو داشته باشن هر روز بیشتر اعصاب خودش رو بههم میریزه.
کل دیشب بهخاطر نگرانیش برای پدر بکهیون خواب به چشمهاش نیومده بود. بارها و بارها گوشیش رو چک کرده بود و پیامهای چانیول رو یه راست به سوهویی که اونم عین خودش بیدار بود منتقل کرده بود. تنها علتی که خودش مستقیم نرفته بود بیمارستان این بود که چانیول بهش اطمینان داده بود حواسش به همه چی هست و بهتره شلوغش نکنن.
جونگ کوک تو خواب یه تکون کوچیک خورد و صدای آرومی داد و باعث شد پسر موبلوند یه لبخند دیگه بزنه. شاید اگه این پسر دیشب کنارش انقدر آروم نخوابیده بود نمیتونست به نگرانیش غلبه کنه و تا بیمارستان میرفت.
دستش رو آروم لای موهای جونگ کوک فرو برد و نوازششون کرد. احساساتی که الان داشت، اونقدر براش عمیق به نظر میرسیدن که گاهی حس میکرد تا قبل از اینکه مزهاشون کنه یه آدم کامل نبوده و هنوز بچه محسوب میشده. اون به لطف این پسر موفق شده بود صبورتر و با درکتر بشه. دیگه قبل از زدن حرفهاش فکر میکرد و دیگه علاقهای به بازی دادن احساسات بقیه نداشت. در واقع تا حد زیادی پشیمونی هم داشت. چون تازه فهمیده بود وقتی یکی رو واقعا بخوای چقدر تکتک چیزهایی که میگه روت تاثیر میذارن. اون قبلا به کسایی که دوستش دارن حرفهای نسنجیده زیادی زده بود چون نمیدونست ممکنه انقدر یه نفر بتونه افکارت رو درگیر کنه.
خم شد و بوسه آرومی لای موهای پسر کوچیکتر گذاشت. یهکم دیگه قرار بود جونگ کوک با صدای زنگ گوشیش بیدار بشه، تندتند حاضر بشه و بعد بره سرکار. لحظهای که تهیونگ با تمام وجود ازش متنفر بود. خمیازه کشید و پلکهای سنگینش رو چند لحظه روی هم فشار داد. حال آقای پارک بهتر شده بود ولی اون باز هم نتونسته بود بخوابه. حالا صبر میکرد تا پسر کنارش بره سرکار و بعد میخوابید. البته که ویبره ناگهانی گوشی جونگ کوک روی میز کنارشون دوباره پلکهاش رو از هم فاصله دادن.
خودش رو کش داد و گوشی رو برداشت تا اگه آلارم ساعته خاموشش کنه و خودش دوست پسرش رو بیدار کنه. ولی با دیدن اینکه یکی داشت با پسر کنارش تماس میگرفت ابروهاش بالا رفت.
-هیونگ؟
با گیجی زیرلب زمزمه کرد. اول میخواست فقط گوشی رو برگردونه روی میز ولی کنجکاوی لعنتی مانعش شد. جونگ کوک رسما هیچ دوستی نداشت. این کی بود که هیونگ سیوش کرده بود؟
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...