همینطور که بیحس به کیکی که روی میز جلوش بود خیره شده بود، یه نفس عمیق کشید و بعد دقیقا انگشتش رو روی حرف B وسط کیک گذاشت و بههم ریختش. چند دقیقه پیش یه تعداد زیادی از کارمندهاش، همراه یری و جونگکوک و البته سوهویی که با یه لبخند مصلحتی عقبتر ایستاده بود، تو اتاقش جمع شده بودن و براش آهنگ "تولد مبارک" خونده بودن. بکهیون هم عین یه رئیس خوب کلی بهشون لبخند زده بود. تشکر کرده بود و تظاهر کرده بود خوشحاله. نمیخواست زحمتهای یری برای کیکدرستکردن و محبت بقیه رو با بیشعوری زیر سوال ببره؛ ولی تقریبا هر حسی داشت، جز خوشحالی. خبری از چانیول نبود و همین برای نابودکردن همه چی کافی بود. محض رضای خدا، بکهیون حتی نمیدونست اون مرد از سئول رفته یا هنوزم اونجاست. جرأت نکرده بود از پدرش هم چیزی بپرسه چون میترسید اون مرد دوباره از مشکلات بیناشون باخبر بشه و نگرانی جدید پیدا کنه.
-اه چرا دستمالی کردیش؟ میخواستم یهکم بخورم.
سوهو با نارضایتی بهش تشر زد و سعی کرد از سمت دیگه کیک که توسط انگشت بکهیون نابود نشده بود یه تیکه جدا کنه.
-کل امروز منتظر بودن کارهات تموم شه تا اینجا جمع شن.
دوستش خیره به صورت گرفتهاش با محبت گفت و شونهاش رو فشار داد.
-تولدته بک. نیاز نیست انقدر به چیزهای ناراحتکننده فکر کنی. سعی کن خوشحال باشی.
به عقب تکیه داد و تکخند زد.
-خوشحالبودن باید آسون باشه. نباید براش سعی کنم. اونوقت دیگه فایدهاش چیه؟
وکیل جوون که هنوزم درگیر کیک بود سرش رو بالا آورد و بعد از چند ثانیه برانداز کردنش، یه نفس عمیق کشید.
-خب متاسفانه درست میگی و کم آوردم.
با این حرف، نیش بکهیون یهکم باز شد.
-خوشحالم کم آوردی. اینم کادوی تولدم.
با همون نیش باز گفت و سوهو یه اخم کمرنگ کرد.
-دوباره از زیر کادو گرفتن در نرو! یه چیز خیلی به درد بخور برات پیدا کردم. و باید کلی بهخاطرش خوشحال شی.
دستهاش روی میز تو هم حلقه شدن.
-اوکی حالا یهکم کنجکاوم کردی. زود باش نشون بده.
با اشتیاقی که موفق شده بود یهکم تولید کنه گفت و سوهو پیشدستی حاوی تیکه کیکش رو روی میز گذاشت و رفت سمت کیفش و بعد از چند لحظه با یه جعبه که روش یه روبان قرمز بود برگشت.
-مگه ولنتاینه بیبی؟
-خفه شو و بازش کن!
دوستش بهش تشر زد و مدیر جوون با خنده سر ربان رو کشید و جعبه رو باز کرد. ابروهاش با دیدن یه جفت دستکش چرمی بالا رفتن.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...