همینطور که با استرس، طول و عرض اتاق رو با قدمهای سریعش مدام متر میکرد، دستی لای موهای روشنش کشید و برای بار چندم عمیقا نفس گرفت. نباید اینطوری میشد. نباید انقدر سر یه جلسه کوفتی با سهامدارها به هم میریخت. ولی کنترل ریاکشنهاش از دستش خارج شده بودن. نگاهش رو به دستهاش داد و با دیدن لرزش واضح انگشتهاش یه تکخند عصبی زد. کی انقدر ضعیف شده بود؟
با صدای باز شدن در، سریع صاف ایستاد و تو سکوت به ورود تیمش و بعد سهامدارهای شرکت خیره شد. سعی کرد دوباره خودش رو آروم کنه. اون به همه چی فکر کرده بود. تیمش پشتش بودن و کسی قرار نبود جرأت کنه تصمیماتاش رو زیر سوال ببره. اون ستون این شرکت بود. ستونی که بار همه چی رو به دوش میکشید. کراواتش رو یه کم صاف کرد و راه افتاد سمت صندلی خودش که صدر میز بود. تقریبا همه اومده بودن ولی هنوز سوهو اینجا نبود و این عصبیش میکرد. نیاز داشت دوستش رو با اون نگاه مطمئن کنار خودش ببینه که بتونه شروع کنه. با باز شدن دوباره در اتاق کنفرانس با اشتیاق سرش بالا اومد. ولی سوهو اونجا نبود. در واقع کسی اونجا بود که باعث شد زانوهای بکهیون بیشتر هم سست بشن. مات و مبهوت تا وقتی که زیر پچپچهای شوکه بقیه، مرد جوون روی یکی از صندلیها نشست، بهش خیره موند. در باز شد و اینبار سوهو با یه چهره گرفته وارد اتاق شد و نگاهش روی صورت رنگپریده بکهیون نشست. دوستش با قدمهای بلند اومد سمتش و کنارش ایستاد. بکهیون نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده چون حس کسی رو داشت که یهو زمین زیر پاش خالی شده. سوهو خم شد سمت گوشش و بازوش رو فشار داد.
-هیچی عوض نشده. فقط کارت رو بکن بکهیون. فقط بکهیون باش.
وکیل جوون با قاطعیت گفت و پسر مونقرهای که هنوزم به مرد پشت میز خیره بود، یه نفس عمیق کشید و بعد به زحمت لبخند زد. سوهو رفت سمت صندلیش و نشست. بکهیون نگاهش رو از یری و جونگکوک که گوشه سالن ایستاده بودن و با نگرانی نگاهش میکردن گرفت و رفت سمت صندلیش.
-خب. همینطور که میبینید امروز یه مهمون جدید هم داریم. چطوره بهش خوشآمد بگیم. مگه نه آقای پارک؟
خیره تو چشمهای چانیول سوال کرد و دامپزشک جوون بهش لبخند زد.
-ممنونم.
-فکر نکنم جالب باشه به پسر آقای پارک بگیم مهمون. اینطور فکر نمیکنید جناب بیون؟
یکی از سهامدارها با پوزخند اعلام کرد و بکهیون مجبور شد لبش رو از تو گاز بگیره تا نخواد سر اون عوضی نعره بکشه.
-بستگی داره...خودشون دوست دارن چی خطاب بشن؟
با تمسخر خیره به چانیول سوال کرد و دامپزشک جوون که داشت ساکت اون رو نگاه میکرد، بعد از چند لحظه چرخید سمت سهامداری که به حرف اومده بود.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...