💎قسمت بیست و پنج💎

6.3K 2K 1K
                                    

صدای زنگ در ورودی باعث شد چشم‌های گیجش باز بشن و بعد بدنش تو یه واکنش دیرهنگام بالاخره از مبل جدا شد. تلو تلو میخورد و سرش داشت رسما نبض میزد و اونم خوب حسش میکرد. سوجو انقدر قوی بود یا اون بهش عادت نداشت؟ شاید هم فقط زیاده‌روی کرده بود. با اون وضع داغون سعی کرد دمپایی‌های راحتیش رو بپوشه و پا برهنه پاش رو روی سنگ فرش‌های سرد نذاره. حس میکرد همچین سرمایی الان میتونه باعث بشه تا مغزش تیر بکشه. و بالاخره بعد از چند دقیقه گیج زدن و گوش دادن به صدای زنگ در موفق شد برسه جلوش و بازش کنه. نگاهش روی مرد قد بلند جلوش نشست. چند لحظه‌ای طول کشید تا سوهو یادش بیاد به کریس زنگ زده و چی بهش گفته. زنگ زده بود یا پیام؟ هوف یادش نمیومد. کریس با یه قیافه خنثی و چشم‌های جدی داشت براندازش میکرد و سوهو فقط تونست خودش رو از جلوی در بکشه کنار و برگرده داخل. براش مهم نبود امشب چی میشه. اصلا نگرانی خاصی درباره چیزی نداشت. یادش نمیومد بار آخری که با یکی خوابیده کی بوده. فرق این با خودارضایی چی بود؟ خودش رو روی مبل انداخت و صدای بسته شدن در رو شنید.

-حدس میزدم مست باشی.

کریس وارد سالن شد و زمزمه‌وار گفت و پسر روی مبل بی‌حس خندید.

-آره...از یه سوهوی هوشیار این کارها برنمیاد نه؟

کرکر به خندیدن ادامه داد و پاهاش رو کش و قوس داد.

-سوجو خوردی؟

کریس با ابروهای بالا رفته ازش پرسید و بعد خونه‌اش رو برانداز کرد.

-فکر میکردم شیک‌تر باشه.

سوهو سخت آب دهنش رو قورت داد.

-پولش رو دارم. حال و حوصله برای خرید و این چیزها...؟ نه...

شل گفت و دستی لای موهاش کشید.

-میخوای کارت رو کنی یا میخوای وایسی خونه تخمیم رو دید بزنی؟

عصبی سوال کرد و کریس با ابروهای بالا رفته و یه پوزخند نگاهش کرد.

-عزیزم جنده که استخدام نکردی.

لحن کریس پر از خنده بود ولی حتی تو مستی هم میشد تلخی تهش رو حس کرد. زیاده‌روی کرده بود؟ نکنه کریس واقعا بهش حس داشت و داشت با این کارها قلبش رو میشکست؟

-نه...ولی تو همیشه با بقیه راحت میخوابی. منم یکی روش.

شل گفت و بدنش رو بالا کشید و به زحمت ایستاد.

-بیا بریم اتاق خواب.

گیج زمزمه کرد و با چسبیدن ساعد کریس اون رو دنبال خودش کشید. پسر بزرگتر بدون حسی پشت سرش راه افتاد. سوهو با شونه در اتاقش رو باز کرد و بدون روشن کردن برق رفت سمت تخت. دست کریس بالاخره رها شد و پسر کوتاه‌تر لبه تختش نشست و با چشم‌های خمار به مرد جلوش خیره شد.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now