با حس کشیده شدن یه چی به صورتش تو خواب یه صدای نامفهموم داد و بعد با گیجی چشمهاش نیمه باز شدن. چند لحظه طول کشید تا متوجه موجودی که روبروش بود و داشت تو صورتش نفس نفس میزد بشه و بعد با یه داد کوتاه وحشت زده عقب پرید و خودش رو بالا کشید.
-بیدار شدی؟
با شنیدن این صدا دست از پاک کردن صورتش با اخم برداشت و چرخید و نگاهش روی چانیولی رفت که جلوی در ایستاده بود و تو دستش به ماگ بود.
-بیدار نشدم. این هیولای زشتت بیدارم کرد.
یه کم عصبی گفت و دامپزشک جوون تکخندی زد و اومد سمتش و بدون حرفی ماگ قهوه رو بین انگشتهاش جا داد.
-تدی ازت خوشش اومده. بعد تو بهش میگی هیولای زشت؟ تازه از صبح زود میخواست بیاد سراغت و من مانعش شدم. حسابی خوابیدی نه؟
بکهیون کلافه به عقب تکیه داد و موهای بهم ریختهاش رو صاف کرد. نمیتونست منکر این بشه که خواب خوبی داشته. بالای دوازده ساعت خوابیده بود و کمبود خواب همیشگیش کاملا جبران شده بود.ولی خب بهرحال نمیتونست با این واقعیت که یه لشکر سگ و گربه و جونور راحت تو خونه چانیول میچرخن کنار بیاد.
-آره بد نبود. ولی تو مطمئنی دامپزشکی؟ زندگیت که شبیه مزرعه داراست.
با نیشخند گفت و یه کم از قهوه خوش طعمش نوشید و چانیول با حرفش خندید.
-میشه گفت جفتش؟
مرد قد بلند آروم گفت و خودش رو کشید کنارش و به تاج تخت تکیه داد.
-بعد از فوت مادرم و چند سال کار، هرچی داشتم روی هم گذاشتم و اینجا رو خریدم. میخواستم جدای مطب یه پناهگاه حیوانات هم باشه. و الانم واقعا راضیم.
چانیول با لبخند گفت و مشغول نوازش سر بولداگی که حالا با پرویی روی پای بکهیون لش کرده بود شد. پسر مو نقرهای مکث کوتاهی کرد و بعد چند لحظه به حرف اومد.
-اینکه تلاش کردی و به چیزی که میخواستی رسیدی تحسین برانگیزه. حتی اگه اون چیز انقدر مسخره باشه.
حاضر نبود به چانیول کامل حس افتخار بده پس با بدجنسی ته حرفش رو بست و مرد کنارش دوباره آروم خندید و چرخید سمتش.
-به نظرت اینکه جون یه مشت موجود زنده رو نجات بدم مسخرهاس؟
بکهیون اصلا منظورش این نبود و در واقع فکر نمیکرد کار چانیول به طور کل مسخرهاس. خودش با حیوونات ارتباط خاصی نداشت ولی مشکلی هم باهاشون نداشت و البته که اونم باور داشت از آدمها بهترن.
-تو کمک بخوای، کی جون تو رو نجات میده؟
ابروهاش رو داد بالا و پرسید و چانیول شونهاش رو به سمت بالا حرکت داد.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...