💎قسمت هفتاد و پنج 💎

4.7K 1.9K 732
                                    

-امضاش می‌کنی؟

با شنیدن صدای آروم دوست و همکارش نگاه کلافه و گرفته‌اش از برگه‌های جلوی دستش جدا شد. زبونش روی لب‌های خشک‌شده‌اش خط انداخت و بعد نفسش رو با صدا بیرون داد.

-چاره‌ای برام مونده؟

ضعیف سوال کرد و سوهو همینطور که با نوک انگشت‌هاش روی میز بین‌شون ضربه می‌زد، چند لحظه مکث کرد و بعد نگاهش رو بالا آورد.

-این چیزی نیست که همیشه می‌خواستی؟

دوستش با آرامش سوال کرد و بکهیون کلافه دستش رو روی میز کشید.

-نه به این شکل!

یه‌کم عصبی جواب داد و سوهو تکخند زد و به‌عقب تکیه داد. خستگی از نگاه جفت‌شون داشت می‌بارید.

-فکر می‌کردی چه شکلی میشه بک؟ یه روزی بالاخره آقای پارک همه چی رو بهت منتقل می‌کرد. نمی‌خوام یه عوضی بی‌رحم باشم ولی آدم‌ها همیشه تو مریضی و شرایط سخت به فکر جمع‌وجورکردن همه چی میوفتن. پس این رفتار از جانب اون کاملا طبیعی و قابل پیش‌بینیه.

سوهو مثل همیشه با آرامش، واقعیتی که نیاز بود بیان بشه به زبون آورد و مدیر جوون کلافه دستی لای موهاش کشید و بعد چند لحظه چشم‌هاش رو بست و پلک‌هاش رو روی هم فشار داد. وقتی بازشون کرد آروم‌تر و همزمان غمگین‌تر به نظر می‌رسید. دستش جلو رفت و خودنویس نقره‌ای رنگی رو که آرم شرکت پارک روش برق می‌زد برداشت و با سر پایین زیر تمام صفحاتی که سوهو جلوش ردیف کرده بود امضا انداخت. وقتی عقب کشید دست‌هاش داشتن می‌لرزیدن.

-تبریک میگم مدیر بیون. از امروز شما به طور رسمی صاحب و مدیرعامل اول شرکت پارک هستید.

سوهو با لبخند و خوشحالی کنترل‌شده‌ای گفت و بکهیون فقط یه تلخند بی‌حس زد و دوباره به عقب تکیه داد. هرچقدر از امضاکردن این برگه‌ها جاخالی داده بود بیشتر دنبالش کرده بودن. پدرش رسما هرشب بهش برای تموم‌کردن لجبازیش التماس می‌کرد و بکهیون بالاخره تسلیم شده بود چون نمی‌خواست به هیچ شکلی اعصاب اون مرد رو به‌هم بریزه.

-عجیبه...

آروم گفت و سوهو که داشت برگه‌ها رو محض اطمینان چک می‌کرد سوالی نگاهش کرد.

-چی؟

-چیزی که همیشه می‌خواستم حالا تو مشتمه. پس چرا خوشحال نیستم سوهو؟

وکیل جوون خنده سردی کرد و گردنش رو کج کرد تا چند لحظه با محبت براندازش کنه.

-چون این رسم حال‌به‌هم‌زن این دنیاست رفیق. حتی عروسک‌ها هم فقط تا وقتی پشت ویترینن خوشگلن.

جفت‌شون ساکت شدن و بکهیون سرش رو چرخوند و نگاهش رو به پنجره بزرگ اتاقش داد. خورشید یه جایی اون بیرون داشت غروب می‌کرد و پشت ساختمون‌های بلند شعله‌ور به‌نظر می‌رسید.

💎••SpotLight••💎Where stories live. Discover now