معذبش کرده بود؟
صد در صد!
به این مسئله اهمیت میداد؟
اصلا!
بکهیون یه چیزی رو خوب میدونست و اونم این بود که به محض اینکه از رفتارت خجالت بکشی یا تردید کنی نتیجه کارت آسیب میبینه. اون هیچوقت برای تصمیماتش هر چقدر هم به قول سوهو آشغال بودن پشیمون نمیشد. در واقع میدونست یکی از دلایلی که همیشه به هرچی میخواد میرسه همینه. اون خوب بلد بود پشیمون نشه و مطمئن بود هیچکس هم قرار نیست بتونه یه روزی حس مسخرهی پشیمونی رو تو وجودش بیاره.
اون داشت واقعا از صحنه جلوش لذت میبرد و همین کافی بود.
تو مدت کوتاهی که با چانیول وقت گذرونده بود یه چیز جدید یاد گرفته بود. چانیول تو نه گفتن واقعا مشکل داشت. وقتی ازش یه درخواستی میکرد حتی اگه چشمهاش اون حالت مظلومانهای رو میگرفتن که داشت میگفت یکی من رو نجات بده، ولی باز هم براش سخت بود درخواستی که ازش شده رو رد کنه و بکهیون این راز کوچولو رو فهمیده بود و قرار بود حسابی ازش سواستفاده کنه. در نتیجه برای همین، الان روی تخت اتاق هتل چانیول نشسته بود و داشت دامپزشک بیچاره رو که درحال خوابالو لباس پوشیدن بود، تماشا میکرد. وقتی در اتاق چانیول رو زده بود و در باز شده بود و چشمهای گیج خواب مرد جلوش تو چشمهاش نشسته بود، بکهیون یه کم براش دلسوزی کرده بود. ولی نه در حدی که پشیمون بشه. خودش هم میدونست داره نصفه شب میشه ولی آخه کی انقدر زود میخوابید؟
-نه نه! یه چیز راحتتر بپوش. داریم میریم کلاب نه مهمونی ختم عموی نداشته من!
چانیول رو که داشت دستش میرفت سمت کتش با حرفش متوقف کرد و پسر جوون چرخید سمتش و درمونده بهش خیره شد.
-سوال اصلی اینه که چرا این وقت شب باید بریم کلاب؟
چانیول آروم پرسید و بعدش یه خمیازه عمیق کشید و بکهیون همینطور که پاهاش رو توی شلوار چرمش روی هم مینداخت به حرف اومد.
-گفتی خودم باشم و ادا درنیارم و این چرتها. اون خودمی که گفتی الان دلش میخواد با داداش احتمالیش بره کلاب. نکنه میخوای دوباره باهات قرارهای رسمی توی رستوران بذارم و برات لبخند ژکوند بزنم؟
چانیول ظاهرا خوابالوتر از این بود که بخواد زیاد بحث کنه چون فقط بیخیال چرخید و اینبار یه هودی برداشت و بدون ثانیهای مکث از سرش ردش کرد.
-این خودمی که میگی خواب نداره آخه؟
-نه. چون پیرمرد نیست و سر شب نمیخوابه!
بکهیون با نیشخند گفت و دامپزشک خوابالو چرخید سمتش و با چشمهای گیجش سعی کرد بهش چشم غره بره.
-با اینا میخوای بیای کلاب؟
بکهیون با تکخند همینطور که هودی گنده و شلوار جین ساده چانیول رو دید میزد پرسید و پسر بلندتر یه خمیازه دیگه کشید.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...