با سروصدا در خونه رو باز کرد و تند تند کفشهاش رو درآورد.
-جئون جونگ کوک بهتره سرت رو از توی اون کتاب لعنتی دربیاری چون برات یه چیز خوشمزه خریدم.
با شوق و ذوق و یه صدای بلند گفت و رفت سمت اتاق خواب و سریع درش رو باز کرد ولی با دیدن پسر مو مشکی که روی تخت جمع شده بود و با کتابش کنار پاش خوابش برده بود لب خودش رو گاز گرفت و به خودش فحش داد. خیلی آروم پاکت غذا رو روی میز کنار در گذاشت و آروم رفت سمت تخت و چند لحظه ساکت جونگ کوک رو تماشا کرد و بعد نیشش بازتر شد. با ذوق سریع کت اسپرتش رو درآورد و انداخت پایین تخت و با تردید کنار جونگ کوک دراز کشید و خیره شد بهش. خیلی بچگانه از شدت ذوق و هیجان تپش قلب گرفته بود و حتی نمیدونست چه مرگشه. فقط اولین بار بود یکی تو چشمش انقدر جذاب و خواستنی شده بود و تهیونگ به شدت برای این مسئله هیجان زده بود. خوشش میومد احساسات جدید تجربه کنه. دستش رو جلو برد و با همون نیش باز آروم نوک دماغ جونگ کوک رو با انگشتش فشار داد و تکخندی زد. اگه پسر جلوش یه روز قبول میکرد دوست پسرش باشه تهیونگ میتونست تمام تلاشش رو برای آدم بودن توی رابطه بکنه. چیزی که هیچوقت انجام نداده بود. خودش هم نمیدونست تا حالا قلب چند نفر رو با بیخیالی شکسته ولی مطمئن بود زیاد بودن و میخواست این بار متفاوت رفتار کنه. چون اولین بار بود که واقعا جذب کل وجود یکی شده بود و فقط نمیخواست باهاش خوش بگذرونه. تو سکوت با موهای روی پیشونی جونگ کوک یه کم ور رفت و آزادانه لبخند زد.
-اگه قبول کنی دوست پسرم بشی قول میدم پسر خوبی بشم.
آروم گفت و دستش رو روی گونه پسر جلوش کشید.
-ولی اینکه یکی رو یواشکی تو خواب دید بزنی و هیز بازی دربیاری و تازه باهاش ورم بری یعنی اصلا پسر خوبی نیستی.
با صدای آروم جونگ کوک و بعد باز شدن پلکهاش، چشمهاش درشت شدن و دستش رو سریع عقب کشید.
جونگ کوک با چشمهای قرمز شده و گیج خواب چند لحظهای بهش نگاه کرد.
-اصلا موجود قابل اعتمادی نیستی کیم تهیونگ.
پسر مو بلوند لبش رو معذب گاز گرفت.
-میدونم...ولی گفتم اگه قبول کنی آدم میشم.
جونگ کوک خفه خندید و فقط سر تکون داد. اما جوابی بهش نداد. البته همین که از جاش بلند نشده بود برای تهیونگ واقعا خوشحال کننده بود.
-از اولش بیدار بودی؟
تهیونگ مردد پرسید و جونگ کوک یه خمیازه کشید و به خودش کش و قوس داد.
-داد که زدی خوابم سبک شد و بعد هم دیگه بهم دست زدی و تقریبا بیدار شدم.
-خب پس پروژه تو خواب کردنت کنسل شد.
YOU ARE READING
💎••SpotLight••💎
Fanfictionبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...