همینطور که با خودکارش تند تند روی میز ضربه میزد دوباره یه نگاه نامطمئن به گوشیش انداخت و بعد عصبی نفسش رو بیرون فرستاد.تقریبا دو روز گذشته بود ولی کریس دیگه هیچ پیامی بهش نداده بود و تماس هم نگرفته بود و سوهو اگه میخواست صادق باشه یه کم فقط یه کم سر این قضیه ناامید شده بود. واقعیت این بود که مدت ها بود خوش گذرونی نکرده بود و البته کسی هم بهش توجه نشون نداده بود و توقع داشت کریس یه کم بیشتر سرگرمش کن. چون محض رضای خدا اون واقعا به سرگرمی نیاز داشت. قرار نبود و نباید کل جوونیش رو صرف کار میکرد ولی انقدر غرقش شده بود که فقط یه محرک بیرونی میتونست از میز کارش جداش کنه و کریس چندباری موفق شده بود این کار رو بکنه. البته که ظاهرا این یه نفر هم بعد از دیدن اخلاق واقعی سوهو زده بود به چاک.در نتیجه شاید وقتش بود خودش یه فکری به حال خودش کنه.
-قسم میخورم اگه یه بار دیگه اون خودکار لعنت شده ات رو بکوبی روی میز بلند شم و بکنمش تو کونت وکیل کیم!
با صدای جدی و خشک بکهیون سرش با گیجی بالا اومد و تازه متوجه شد که تنها نیست و تو اتاق کار بکهیونه. خودکارش رو روی میز پرت کرد و دستی لای موهاش کشید. شاید الان دیگه وقتش بود به بکهیون قضیه کریس رو بگه.
-چی شده؟
با سوال بکهیون مطمئن شد. اره وقتش بود.
-یه چیز جالب اتفاق افتاده که فرصت نشده بهت بگم.
بکهیون هم که انگار مثل خودش حوصله اش سر رفته بود سریع لپ تاپش رو بست و با چشم های کنجکاو بهش زل زد.
-باورت میشه کریس ازم درخواست کرد باهاش برم شام بخورم؟
چشم های بکهیون درشت شدن و بعد حتی تونستن درشت تر بشن.
-چی؟
-باور کن...اومد یه شب شرکت. یه ساعت منتظر وایساده بود و بعد دعوتم کرد به شام. بعد هم یکی دوباری همدیگه رو دیدیم. ولی انقدر بهش کم محلی کردم که زد به چاک.
بکهیون به محض تموم شدن حرفش تند تند پلک زد و بعد زد زیر خنده.
-خدایا...صدسالم بگذره این قضیه قرار نیست از خنده دار بودنش کم شه! دقیقا پیش خودش چی فکر کرده؟ وای چه اعتماد به نفسی!
بکهیون بعد از اینکه موفق شد بالاخره دست از خندیدن برداره گفت و سوهو شونه ای بالا انداخت.
-نمیدونم...ولی وقت گذرونی باش خوب بود. یه جورایی پشیمونم زیاد بهش پریدم. میتونستم یه مدت دیگه هم باش بازی کنم.
بکهیون تکخند دیگه ای زد و خودش رو کش و قوس داد و به پشتی صندلیش تکیه زد.
-ولی میدونی که اون فکر میکرده داره با تو بازی میکنه و برعکس بوده نه؟
سوهو یه کم مکث کرد و بعد یه هوم بی میل از بین لب هاش بیرون اومد و بعد قبل از دوباره حرف زدن یه کم مکث کرد.
ESTÁS LEYENDO
💎••SpotLight••💎
Fanficبکهیون وارث بیچونوچرای شرکت پارکه. اون همه زندگیش رو صرف رسیدن به این نقطه کرده و برای نگه داشتنش از هیچی دریغ نکرده. ولی چی میشه اگه یه روز رقیبی که همیشه ازش میترسید پیداش بشه و موقعیت بکهیون رو به خطر بندازه؟ یعنی بکهیون باز هم میتونه تو صدر بمون...